در تقویم لابلای مناسبتها چرخ میخوردم، مناسبت فردا را دیدم و با خودم گفتم بیانصافی هست همچین روزی مصادف با ماه محرم شده آن هم چند روز بعد از روز عاشورا… پس دل حضرت رباب چه میشود، پس تیر سه شعبه و یک حلقوم نرم و نازک چه میشود… او با نمی آب سیراب میشد…
کاش این تقارن نبود و روز جهانی شیر مادر در ماه محرم نمیآمد … این عنوان جز سوختن دل و اشک و افسوس ثمری ندارد در این ماه…
امام سجاد علیهالسلام فرمودند: چون کار بر حسين علیهالسلام دشوار شد، حسين علیهالسلام و برخي همراهانش رنگ چهرهشان تابناکتر و اعضايشان آرامتر و دلهايشان استوارتر ميشد.
قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیهالسلام «لَمَّا اشْتَدَّ الْأَمْرُ بِالْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ نَظَرَ إِلَيْهِ مَنْ كَانَ مَعَهُ فَإِذَا هُوَ بِخِلَافِهِمْ لِأَنَّهُمْ كُلَّمَا اشْتَدَّ الْأَمْرُ تَغَيَّرَتْ أَلْوَانُهُمْ وَ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصُهُمْ وَ وَجَبَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَانَ الْحُسَيْنُ وَ بَعْضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصَائِصِهِ تُشْرِقُ أَلْوَانُهُمْ وَ تَهْدَأُ جَوَارِحُهُمْ وَ تَسْكُنُ نُفُوسُهُمْ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ انْظُرُوا لَا يُبَالِي بِالْمَوْتِ فَقَالَلَهُمُ الْحُسَيْنُ صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّائِمَةِ فَأَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَى قَصْرٍ» آن وقت كه كار بر امام حسين علیهالسلام سخت شد اصحاب نظر به جانب آن جناب نمودند و حال آن امام همام را به خلاف احوال خود مشاهده كردند، زيرا كه چون امر بر آنها سخت ميشد رنگهاشان متغير ميگرديد و بر پشتهاشان لرزه ميافتاد و دلهاشان هراسان ميگرديد و از پا مىافتادند ولي آن امام و بعضى از خواص كه در خدمت حضرت بودند رنگهاشان ميدرخشيد و اعضاءشان سبك و چابك ميشد و دلهاشان آرام ميگرفت، پس اصحاب به يكديگر ميگفتند ببينيدش كه از مرگ باك ندارد، آنجناب به آنها ميفرمود: صبر پيشه کنيد اى بزرگزادگان كه مرگ جز پلى كه شما را از پريشانى و بدحالى به بهشت وسيع و عيش جاويد ميرساند، چيز ديگري نيست، پس كداميك نگرانيد از اينکه از زندان به قصر رويد؟
معلوم ميشود علت اين خوشحالي و خنده و نشاط به جهت آن است که حضرت مأموريتي داشتند که آن را به زيبايي به انتها رساندهاند و احساس ميکنند در اين مأموريت بهترين کمکها از طرف خدا به ايشان رسيده است.
انسان موحد اگر احساس کند خداوند در وظايفي که بايد انجام ميداده به او كمك كرده است خوشحال ميشود و حضرت سيدالشهداء متوجه چنين امري شدهاند، حال اين سؤال پيش ميآيد که اين کمک چه كمكي و آن مأموريت چه مأموريتي بوده است؟
دیشب حتی دخترک حاضر به راه رفتن نشد، دلم نیامد روضه را ترک کنم هر چند پدرش نبود بغلش کردم و نق زدنهایش را گوش کردم هر چند زیاد هم صبور نبودم و گاهی هم تشر میزدم. وارد که شدم گفتند اتاقی برای بچهها هست، وارد اتاق شدم دیدم صدای روضه نمی آید. هر قدر سعی کردم نتوانستم، تمام اذیت کردنهایش را به جان خریدم باید از کودکی با محرم و صدای روضه خو بگیرد….
ای مفرح ذات…
ای ممد حیات…
ای حسین عزیز…
ای طریق نجات…
ای تمنای سائل، حسین…
ربنا ارحمنا بالحسین…
السلام ای شاه کربلا یا اباعبدالله الحسین…
من از کودکی عاشقت بوده ام…
قبولم نما گرچه آلوده ام….
مبادا برانی مرا از درت به بازوی بشکسته مادرت
مثل همیشه تریپ روشنفکری برداشت. هر چند این مدت خستهام ولی اگر جواب روغنفکریهایش را ندهم در کنار خستگی، وجدان درد هم میگیرم.
گفت از اول شما عادت به لعنت کردید و هنوز هم همان راه کهنه و پوسیده را میروید، از کجا معلوم شاید یکجا حق با سپاه روبروی امام بوده، و الان هم شاید جاهایی حق کسانی باشد که شما دشمن خیالی فرض کردهاید شاید اگر گوش دهیم، شرایطمان خیلی بهتر شود.
دستم را کنترل کردم تا تیک دست بیقرار نصیبش نشود…
گفتم تو نباید بگویی امام!
دلي که نسبت به دشمنان اهلبيت خشم خودش را شکل نداده، هنوز دل نشده، و هنوز زنده نشده و آن خشم با تکرار لعنتها احيا ميشود. در زیارت عاشورا امده است، لعنتها را صد بار تکرار کنيد تا قلب در آن رابطه استحکام لازم را پيدا کند و چون يک نوع عبادت محسوب ميشود و در عبادت، انسان بايد قلب خود را در صحنه بياورد تا آن قلب جهت بگيرد. بايد قلب در صحنه باشد، به عبارت ديگر بايد خود را خرج کنید.
فکرش را هم نمیکردم که به این سرعت ارزیابی ایدهها تمام شود. دو ایده از سه ایده من، رتبه آوردند، رتبه دوم و ششم…. من ماندم که ذوق کنم یا فریفته متاع دنیایی نشوم…. دروغ چرا!!! خر کیف شدم….
اما….
جایزه ده رتبه اول، شرکت در دورهای سه روزه در تهران… دوره آموزشی و عملگرا… از آن دورههایی که عاشقش بودم ولی سه روز وسط هفته، اصرار مسئول بر اینکه حتما حضور پیدا کنم…
پدر دخترک گفت، عالیه، خوابگاه که داره. دخترک هم پیش مامانت، منم سه روز به همکارام سرمیزنم صفاسیتی…
روز بعد از من اصرار و رییس عدم قبول مرخصی… دلم شکست… بدجور صدای خورد شدنش را شنیدم… باز خودم را بخاطر کاری که منو از همه چیز دور کرد لعنت کردم… مطمئنم به همین زودیا استعفا خواهم داد… شاید خیلی زود…
پدر دخترک گفت، مگه نگفتی برای چی!
گفتم: نه نگفتم چون فکر میکنند کلاس میگذارم…
دوره رفتن تمام شد و دوباره حسرتی بر دل….
عکسهای دوره را دیدم اشکی ریخته شد و تمام….
و اما…
امروز تماس از مسئول دوره، هر چند خیلی از عدم حضورتان ناراحت و دلخور هستیم ولی جناب آقای دکتر… از ایده شما خوششان آمده است و شماره شما را جهت هماهنگی دریافت کردند…
خدایا باز مثل همیشه…