بچه که بودم، شبی یکی از بانوان محترمه، بخاطر بازی کردن مهر دعوایم کرد و من هم سرشار از غرور، قهر کردم و مسجد یکهفته نرفتم. بعد از یکهفته پدرم یک بسته ۲۰تایی مهر خرید و گفت خانم فلانی این مهرها فقط مخصوص بازی بچههاست. هنوز آن ۲۰ مهر مخصوص بچهها در قفسه جامهری فلزی مسجد هست و دیگر بچهای بخاطر مهربازی دعوا نشد.
و من هم فرزند خلف همان پدر…
هفته گذشته جمعه راهی یکی از امامزادههای قم شدیم، و امان از خانمهای خادم، بچهران از مسجد و امامزاده که به دخترک و چند بچه دیگر گیر داد چرا مهرها را جابجا کردید مگر مهر اسباببازی هست و بغضی که بچهها کردند و همه گوشهای غمباد کردند، در دلم گفتم کاش برای خادمان هم اول تست روانشناسی بگیرند و بدانند پیامبر ما بخاطر بازی بچهها سجده را طولانیتر کرد. سریع از امامزاده بیرون رفتم و ۲۰مهر از مغازه جلوی امامزاده خریدم با یک جامهری و کاغذ و ماژیک… بالای جلومهری نوشتم لطفا با بچهها دعوا کنید این مهرها با هزینه شخصی برای بازی بچههاست…. وقتی به بچهها گفتم با این مهرها میتوانید بازی کنید انگار دنیا را به آنها داده بودم و یکی از آنها گفت خاله میری بهشت! گفتم شیطون بخاطر چی؟ گفت پیامبر گفتن هر کسی بچه ها را خوشحال کند بهشتی هست….
با خلاقیت بچهها را جذب مساجد و امامزاده ها کنیم نه با بداخلاقی دفع کنیم!
طبق روال هر شب روضه، یک بسته چوب شور به همراه پنج شش تا سیب زمینیهای کوچولو که روی گاز ذغالی شده بودن برای دخترک برداشتم، هر شب چند تا مهمان دخترک در مسجد دارد و مهمان غذای سالم هستند.
دیشب پسر بچهای با پاکتی پر از خوراکیهای جورواجور وارد شد از پفک و چیپس و همه جور لواشک و … بچههایی که هر شب مهمان دخترک بودند جمع شدند و روی پارچهی کوچکی که میانداختم، نشستند… شرط خوراکی سینه زدن موقع مداحی و گوش دادن به حرفهای حاج آقا بود و رضایت مادرها از اینکه هر شب بیا مسجد، یکی میگفت: “خیلی سعی میکردم دخترم بعد از آب خوردن یا حسین بگوید ولی نمیگفت ولی دو شبی که پیش شما نشست از خوابم بیدار شود و آب بخواهد یاحسین میگوید” گفتم چون هر کاری روشی دارد از تربیت بچه تا امربه معروف…
پسربچه تازهوارد با پفکهاش آمد گفتم پارچه ما ورود بهش قوانین دارد. با چشمای گرد نگاهم کرد. گفتم قوانین یعنی هر کاری نباید کنی، سر به عنوان تایید تکان داد. گفتم ورود این خوراکیها به محوطه ما ممنوع هست. ولی به جایش سیب زمینی دودی داریم… لبخند بقیه بچهها را که دید پفک را توی بغل مامانش انداخت و به محوطه ما بااحتیاط و نوک انگشتی وارد شد…
وقتی داشتیم میرفتیم چادرم را گرفت گفت خانم میشود یکی از این قوانین به مامانم بدهید تا همش پیتزا و پفک به من ندهد….
دلم برایش سوخت….
در تقویم لابلای مناسبتها چرخ میخوردم، مناسبت فردا را دیدم و با خودم گفتم بیانصافی هست همچین روزی مصادف با ماه محرم شده آن هم چند روز بعد از روز عاشورا… پس دل حضرت رباب چه میشود، پس تیر سه شعبه و یک حلقوم نرم و نازک چه میشود… او با نمی آب سیراب میشد…
کاش این تقارن نبود و روز جهانی شیر مادر در ماه محرم نمیآمد … این عنوان جز سوختن دل و اشک و افسوس ثمری ندارد در این ماه…
امام سجاد علیهالسلام فرمودند: چون کار بر حسين علیهالسلام دشوار شد، حسين علیهالسلام و برخي همراهانش رنگ چهرهشان تابناکتر و اعضايشان آرامتر و دلهايشان استوارتر ميشد.
قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیهالسلام «لَمَّا اشْتَدَّ الْأَمْرُ بِالْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ نَظَرَ إِلَيْهِ مَنْ كَانَ مَعَهُ فَإِذَا هُوَ بِخِلَافِهِمْ لِأَنَّهُمْ كُلَّمَا اشْتَدَّ الْأَمْرُ تَغَيَّرَتْ أَلْوَانُهُمْ وَ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصُهُمْ وَ وَجَبَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَانَ الْحُسَيْنُ وَ بَعْضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصَائِصِهِ تُشْرِقُ أَلْوَانُهُمْ وَ تَهْدَأُ جَوَارِحُهُمْ وَ تَسْكُنُ نُفُوسُهُمْ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ انْظُرُوا لَا يُبَالِي بِالْمَوْتِ فَقَالَلَهُمُ الْحُسَيْنُ صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّائِمَةِ فَأَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَى قَصْرٍ» آن وقت كه كار بر امام حسين علیهالسلام سخت شد اصحاب نظر به جانب آن جناب نمودند و حال آن امام همام را به خلاف احوال خود مشاهده كردند، زيرا كه چون امر بر آنها سخت ميشد رنگهاشان متغير ميگرديد و بر پشتهاشان لرزه ميافتاد و دلهاشان هراسان ميگرديد و از پا مىافتادند ولي آن امام و بعضى از خواص كه در خدمت حضرت بودند رنگهاشان ميدرخشيد و اعضاءشان سبك و چابك ميشد و دلهاشان آرام ميگرفت، پس اصحاب به يكديگر ميگفتند ببينيدش كه از مرگ باك ندارد، آنجناب به آنها ميفرمود: صبر پيشه کنيد اى بزرگزادگان كه مرگ جز پلى كه شما را از پريشانى و بدحالى به بهشت وسيع و عيش جاويد ميرساند، چيز ديگري نيست، پس كداميك نگرانيد از اينکه از زندان به قصر رويد؟
معلوم ميشود علت اين خوشحالي و خنده و نشاط به جهت آن است که حضرت مأموريتي داشتند که آن را به زيبايي به انتها رساندهاند و احساس ميکنند در اين مأموريت بهترين کمکها از طرف خدا به ايشان رسيده است.
انسان موحد اگر احساس کند خداوند در وظايفي که بايد انجام ميداده به او كمك كرده است خوشحال ميشود و حضرت سيدالشهداء متوجه چنين امري شدهاند، حال اين سؤال پيش ميآيد که اين کمک چه كمكي و آن مأموريت چه مأموريتي بوده است؟
دیشب حتی دخترک حاضر به راه رفتن نشد، دلم نیامد روضه را ترک کنم هر چند پدرش نبود بغلش کردم و نق زدنهایش را گوش کردم هر چند زیاد هم صبور نبودم و گاهی هم تشر میزدم. وارد که شدم گفتند اتاقی برای بچهها هست، وارد اتاق شدم دیدم صدای روضه نمی آید. هر قدر سعی کردم نتوانستم، تمام اذیت کردنهایش را به جان خریدم باید از کودکی با محرم و صدای روضه خو بگیرد….
ای مفرح ذات…
ای ممد حیات…
ای حسین عزیز…
ای طریق نجات…
ای تمنای سائل، حسین…
ربنا ارحمنا بالحسین…
السلام ای شاه کربلا یا اباعبدالله الحسین…
من از کودکی عاشقت بوده ام…
قبولم نما گرچه آلوده ام….
مبادا برانی مرا از درت به بازوی بشکسته مادرت