08 اردیبهشت 1403
مامان دیشب بهم گفت: بهم گفته یکم آبهویج بخور، هر چی تلاش کردم زبونم نچرخید به کسی بگم بخره، حالا هر کدوم یه جور ادا میان، اون همه قم پر میکنه، اون میگه کلاست رفته بالا…. توی دلم میگم خوب بجای پیشنهاد، براش میخریدی آدم حسابی…. بعد از کلی… بیشتر »
نظر دهید »
05 اردیبهشت 1403
بعد از نماز عشاء وقتی با روح و ویران خط خطی پیشنهاد بیرون رفتن دادم، از طرف پدر دخترک پذیرفته شد اما دخترک فرمودن no منکه نگفتم برم، من نمیآیم. با کلی دعوا بالاخره رضایت دادند، ماشین به سمت جمکران پیچید، جلوی موکب اتباع افغانی ایستادم با هزار ترس و… بیشتر »
03 اردیبهشت 1403
تعریف از خود نباشد حلواهای عربی ام بیحرف و حدیث هست. یک لیوان شکر، دو لیوان آب، دو هل و چند پر زعفران در کاسه ریخته شد، هلها از گرم شدن متنفر بودند هی خود را باد میکردند و از اینور به اونور میپریدند، زعفرانها حرص میخوردند و رنگ پس میدادند ولی نم… بیشتر »
02 اردیبهشت 1403
تا ساعت ۳.۳۰ بامداد بیدار بودن و صبح ساعت ۴.۳۰ بیدار شدن و روز بیداری و از خستگی بدنم بیحس شدن، و فکر همیشگی نکنه دارم ام اس هم میگیرم، شل از کمر به پایین و سنگین شدن سر مزید بر فکر شد… به هر بدبختی بود و ترس از آمپول و دکتر، دخترک رو زیر پتو… بیشتر »
02 اردیبهشت 1403
دلتنگ باغ و حاجی بابا شدم، چادر سیاهم بر سر موهای سپید شدهی در فراق پدر انداختم و به یاد دورانی که دست در دست پدر به باغ میرفتم، دست دخترک را محکم گرفتم و بیتوجه به حرفهای پدرش که با ماشین برویم، به قول پدرم راه گز کردم. این مسیر، مسیر خاطراتم بود.… بیشتر »
01 اردیبهشت 1403
پس از نه ماه التماس به جناب پدر برای آوردن کارتن و جمع کردن بازار شامی که در اتاق خواب فراهم شده بود و عدم پاسخگویی، از فرصت شیفت بودن جناب استفاده کردم و خودم دست به کار شدم. پارکینگ اول از همه تمیز شد و یک اتاق خوشگل ازش درآمد، تمام وسایل داخل کابینت… بیشتر »