ایده برتر شدن و آه بر دل نشسته!!
فکرش را هم نمیکردم که به این سرعت ارزیابی ایدهها تمام شود. دو ایده از سه ایده من، رتبه آوردند، رتبه دوم و ششم…. من ماندم که ذوق کنم یا فریفته متاع دنیایی نشوم…. دروغ چرا!!! خر کیف شدم….
اما….
جایزه ده رتبه اول، شرکت در دورهای سه روزه در تهران… دوره آموزشی و عملگرا… از آن دورههایی که عاشقش بودم ولی سه روز وسط هفته، اصرار مسئول بر اینکه حتما حضور پیدا کنم…
پدر دخترک گفت، عالیه، خوابگاه که داره. دخترک هم پیش مامانت، منم سه روز به همکارام سرمیزنم صفاسیتی…
روز بعد از من اصرار و رییس عدم قبول مرخصی… دلم شکست… بدجور صدای خورد شدنش را شنیدم… باز خودم را بخاطر کاری که منو از همه چیز دور کرد لعنت کردم… مطمئنم به همین زودیا استعفا خواهم داد… شاید خیلی زود…
پدر دخترک گفت، مگه نگفتی برای چی!
گفتم: نه نگفتم چون فکر میکنند کلاس میگذارم…
دوره رفتن تمام شد و دوباره حسرتی بر دل….
عکسهای دوره را دیدم اشکی ریخته شد و تمام….
و اما…
امروز تماس از مسئول دوره، هر چند خیلی از عدم حضورتان ناراحت و دلخور هستیم ولی جناب آقای دکتر… از ایده شما خوششان آمده است و شماره شما را جهت هماهنگی دریافت کردند…
خدایا باز مثل همیشه…