حلوای گناهکار
تعریف از خود نباشد حلواهای عربی ام بیحرف و حدیث هست. یک لیوان شکر، دو لیوان آب، دو هل و چند پر زعفران در کاسه ریخته شد، هلها از گرم شدن متنفر بودند هی خود را باد میکردند و از اینور به اونور میپریدند، زعفرانها حرص میخوردند و رنگ پس میدادند ولی نم پس نمیدادند.
یک لیوان آرد سوهان الک شد و تفت داده شد ولی بیشتر از قبل، قهوهای شد، خودش هم میدانست تیره دوست ندارم ولی از دستم دررفت، یک لیوان نشاسته هم الک شد تا شاید رنگی به رخ ارد سوخته بکشد ولی اثر نداشت، دلش سوخته بود. گاز خاموش شد تا شیرخشک به تن سوختهی آردها بنشیند…. ولی سرخاب سفیداب فایده نداشت رنگش برنمیگردد، روغن به تنش مالیدم تا ماساژش دهد و بعد کم کم شیره به جانش نشست ولی نه رنگش آن نشد که من خواهانش هستم… مغرور شدم به خودم و رودست خوردم… باز زعفران زدم ولی نه نشد….
لحظهای ذهن پرکشید که در گناه سوختن چه بلایی به رنگ روحم آورده است… یا رب، ارحم عبدک الضعیف