شراف و کاروانی هزار نفره
از روزی که همراه کاروان حرکت کردیم. هیچ منزلگاهی بدون اتفاق نبوده است و با روح و روان عجین شده است. به منزلگاه جدید رسیدیم ولی بدون توقف ادامه دادیم. مناره ای از شاخ شکاری های صحرایی و سم های آنان در این محل بود که ملکشاه سلجوقی آن را ساخته. این منزل بعد از قرعاء (زمین کم گیاه) است و از نظر پوشش گیاهی، کم گیاه است از همراهم میپرسم اینجا نامش چیست؟
با لبخند همیشگی میگوید: واقصه؛ گنگ نگاهش میکنم. اجازه سوال نداد. ادامه داد: معنایش شکستگی گردن و نیز پوشال و ریزه های چوب است. چشمانم را بستم و همراه کاروان شدم. که اتفاقات بعد از این منزلگاه به نقطه بحرانی رسید.
****
با کاروان در روز بیست و ششم ذیالحجه وارد منزلگاه واقصه شدیم و با سرعت از آن گذشتیم. فاصله منزلگاه واقصه تا کوفه سه روز راه است. این منزلگاه دو میل یعنی حدود چهارصد کیلومتر با شراف فاصله دارد.
احتیاطهای لازم در منطقه واقصه بیشتر از قبل است، چون اخباری رسیده که نیروهای عبیدالله و جاسوسان و گشتیها در این منطقه هستند. امام حسین (ع) توصیه کردند که آبها را نگهداری کنیم که تشنگانی در راهاند.
به دستور امام سریع شروع به حرکت به سمت ارتفاعات شراف کردیم.
نیمروزی در منزلگاه شراف درنگ کردیم. این منطقه دو منزل تا کوفه فاصله دارد و سه چاه بزرگ دارد.
حادثهای بزرگ در راه بود. کم کم صدای پای اسبان شنیدیم، خستگی و تشنگی از صدای پایشان مشخص بود. صدا آمد که حُر با هزار نفر همراه تشنه و خسته به شراف رسیدند. امام فرمان داد آنها را سراب کنید. نگاهی به اطراف کردم. با حجاج بن مسروق جعفی مشغول صحبت در خصوص وادی اشراف بودم گفت مردی به نام شراف در اینجا چشمه ای کند و آب های خوش گوار را در برکه ای جمع کرد و بخاطر همین، اینجا را شراف نامید. زمان نماز ظهر بود حجاجبنمسروقجعفی برخاست و اذان گفت. امام سوم شیعیان با عبا و نعلینی بیرون آمد تا نماز بگزارد و به حُر گفت: من بنا به دعوت مردم کوفه و این نامهها آمدهام. تو با یارانت نماز میگزاری؟
حُر گفت:با شما نماز میخوانم. پس از نماز هر یک به خیمه خویش رفتند. پس از نماز عصر امام حسین (ع) خطبه خواند و به نامهها اشاره کرد. حُر گفت:من از نامهها بیخبرم، اما مأمورم از شما جدا نشوم تا شما را به نزد عبیدالله ببرم. امام سوم شیعیان فرمود: مرگ از این کار به من نزدیکتر است. امام دستور حرکت داد، حُر مانع شد و امام حسین (ع) فرمود: مادرت سوگوارت شود!
حُر گفت من سر جنگ ندارم.
اما زهیربنالقین بسیار عصبانی شد و پیشنهاد جنگ داد. اما امام با آرامش همیشگیاش فرمود: ما آغازگر جنگ نخواهیم بود.
بنا شد به کوفه نرویم تا تکلیف مشخص شود و مسیر ما عوض شد. و حرکت کاروانمان به سمت وادیای به نام کربلا تغییر کرد.