برنج شفته و سه امتحان در یک روز
داشتم به این فکر میکردم چطور سه تا امتحان را بخوانم اونم طوریکه بتوانم در زمان ۲ ساعت، سه تا را شرکت کنم. پنجشنبه ظهر کلی برنامهریزی کردم که بعد از تعطیلی از محل کار تا فلان ساعت تا فلان ساعت تفسیر۳، اونم اول پیاده کردن فایلها تمام بشود، بعد تفسیر ۷ و بعد عقاید ۲… بله یکبار همه را پیاده کنم و بعد جمعه مرور کنم…
و اما در عمل… اصلا اصل ویژه زمان امتحانها، غلبه خواب بر دیدگانم هست، بله بعد از شستن ظرفهای غذا تا خود ساعت ۶ عصر خوابیدم. بعدش هم بساط شام درست کردن…. الله اکبر از این همه شکوه…
شام که کاراش تمام شد، به سراغ فایلهای صوتی رفتم، وای خدایا هنوز ۴ ساعت مانده تا پیاده کردن تمام شود و برخلاف تفسیر ۷ که فقط نیاز به گوش دادن فایلهای صوتی داشتم، تفسیر ۳ حتما باید پیاده شود… و با خودم گفتم کاش زمان به عقب برگردد تا … و یادم افتاد: رَبَّنا أَخِّرْنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ
بسم الله را گفتم و کوتاهی خودم را به خودم نهیب زدم، خنده شیطانی پدر دخترک که میخوای یک امتحانها را من شنبه بدهم، باعث شد دخترک به اتاق بیاد و ببیند به به مامان هندزفری به گوش دارد… اول از در صلح وارد شدیم یکی گوش من و یکی گوش دخترک… ولی نه این صلح کوتاهمدت بود… اینجا بود که من مادر بخاطر دخترکم باید دست میشستم یا از درس خواندن یا هندزفری…
کتاب را کنار گذاشتم ولی اینطور نمیشود پس هدفم چی؟ هدف من هم دخترکم و هم درس خواندن و پیشرفت هست…
باید از چیز دیگری دل میکندم بخاطر همین هدست نازنین که برای دخترک آب روی آتش بود آوردم و لبخند رضایت دخترک… البته برای دل دخترک هر چند دقیقه یکبار، هدست به گوش میشدم یکبار سوره کوثر، یکبار چشم چشم دو ابرو….
و منی که مادرم، دختر مادری هستم که از جوانیش برای من گذشت و گذشتن از یک هدست که ….
و الان ساعت ۹ شب جمعه یک دور تفسیر ۳ پیاده شده، یک دور فایلهای صوتی تفسیر ۷ تمام شده و در حال گوش دادن فایلهای عقایدم… و زیبایی درس خواندن همراه با ایه “هنا هتبنا توثل” هست
و در نهایت نهار فردا ظهر به حکم وبلاگنویسی، شفته شد و فقط کمی زعفران میخواهد تا شله زرده شود
من یک مادرم…