نخ تسبیح پاره شده
بابا هر موقع نخ تسبیحش پاره میشد میگفت یعنی یک گرهی باز میشود و حاجتی روا میشود….
تسبیح پاره شده، یکساعته درست و سرپا میشد ولی نمیدونم چرا یکی دو هفتهای طولش میداد…
میبست یک روز نخش محکم نیست و بازش میکرد…
دفعه بعد میگفت حاجی فلانی قراره یک دونه برام بیاره که همه حرمها رفته تا بازم قاطی دونههای تسبیح…
شب بعد میگفت یکی کم هست و باز میکرد و میشمرد و میگفت ا درست بود…
نهایتش وقتی گره میخورد که یک خبری بهش میرسید و میگفت دیدید گفتم الکی پاره نشد…
نخ تسبیحم سه ماه شد که پاره شده… بعد پاره شدناش مریض شدم… برخلاف همه اعضای خانواده که در مریضی فشارشان بالا میرود من مثل بابا فشارم پایین میآورد و از ۷ بالاتر نمیرود…
تخمه افتابگردون را جلوی عروس هلندی میگیرم جفتش از دستم میقاپد…
دخترک بخاطر مریضی اماننامه داده است و با مادرم مسجد میرود…
دونههای تسبیح را جلویم میگذارم… عروس هلندی به هوای غذایش جلویم میآید و میگویم نه این تسبیح منه…
جیغی میزند و میرود … دلم پیش بابا میرود سه ماه شد سر خاکش نرفته ام… سوار ماشین محل کار و خانه… دونههای تسبیح از این دست به ان دست میکنم و میگویم یعنی این مریضی کمرشکن حاجت است ولی حاجت چه کسی!!
گوشیام زنگ میخورد پدر دخترک است میگوید فردا میآیم برای داداشت که کارت بنزین بهمداد چی بیارم از شهرمان!
در دلم میگویم نمیخواهی بیشتر بمانی! بیشتر بمان…
دلم حوصله هیچکس را ندارد و فقط یک بابا میخواهد…
دوباره میگوید کجایی؟ کشک بیارم یا چیزی بخرم؟
میگویم نه نه ماست و دوغ محلی از خونهتون برایشان بیاور و بدون خداحافظی قطع میکنم….
دونههای تسبیح باز هم نخ نشدند…