حسرت مرد بودن
مردان فوج فوج برای بیعت حرکت کردند، در این فکر بودم، باز هم ما زنان فراموش شدیم، آه حسرتباری کشیدم و به سمت تخته سنگی دورتر حرکت کردم تا نشسته غبطه بر دست برادری دادنها بنگرم و حسرت دوباره در دلم پروبال گرفت که چرا من مرد نیستم… چند قدمی دور نشده بودم که پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم دستور دادند تا ظرف آبی آوردند، و پرده ای زدند که نیمی از ظرف آب در یک سوی پرده و نیم دیگر آن در سوی دیگر قرار بگیرد، مات صحنه شده بودم چه کاری قرار هست انجام شود، پیامبر خدا رو به سوی زنان کردند، فرمودند: زنان امت من شرایط بیعت شما فراهم گردید، سراسیمه بازگشتم، دوبال بود مرا حرکت میداد، نمیدانم هر چه بود ولی از جنس زمین نبود، امیرالمومنان در یک سوی دست در آب گذاشتند و من در سوی دیگر، بیعتی از جنس نور. در آن زمان به خود بالیدم از مقام و ارزشی که یافته بودم، که هیچکسی نمیتوانست بال پرواز با آن به من دهد…. من زنی هستم که با اسلام ارزش و آزادگی یافتم…