پیام داد: شما به اصطلاح مذهبیها به اسم شهادت، کشتن آدمها را جشن میگیرید، الان هم در این یکسال با این همه کشتار به اسم قصاص دارید سوم خرداد را جشن میگیرید!
اول خواستم جواب ندهم ولی یاد همه عزیزانی که ندیده بودمشان و پروانهوار رفتن پدر و مادرهایشان، اشکهای شبانه خواهرانشان، شکسته شدن برادرانشان و در مقابل لبخند و غرورشان در روز سوم خرداد مانع از سکوتم شد… پس نوشتم:
چرخی در تاریخ بزن که صدام، نه! تمامی دنیای کفر و الحاد در جلوههای هزار رنگشان از تحجر وهابیگری بگیر تا بیحیایی فرهنگِ غربی با شعار لیبرالیته آمده بودند تا راهی را به بن بست بکشانند که راه توحیدیِ حضرت روح الله «رضوان الله تعالی علیه» بود به سوی جهانی ماورایی که انسانیت انسان، محور تفکر باشد و قلبها آنچنان با عاطفه و عقلانیت به ظهور آیند که تحمل یک فقر و یک فقیر معنوی برایشان نماند. و دیدید که نتوانستند! و این خرمشهر نیست که آزاد شد، این انسانیت اسیر شده در جبهه کفر بود که آزاد شد تا ما با صد امید بتوانیم با همه این موانع، آری! با همه این موانع، چه موانع داخلی و چه موانع خارجی راه را ادامه دهیم و نفسِ ماندنِ نظام اسلامی بدون تن دادن به جبهه های ضد انسانی، نشانه امیدواری نسبت به آینده است. به زخمهایی که بر پیکرمان نشسته است، منگر! به اراده پولادینی که راه توحیدیمان با عزم رهبرِ قدسی که در ما ایجاد کرده است، بنگر! و زندگی یعنی همین و بس… و لبخند و تبریک ما از این زیست مومنانه و رشددهنده هست که ریشه در خون جوانان پاک ما دارد نه در سر به دار جوانان سلطهپذیر ابلیس
اصلا نهایت جالبی هست، این شگفتی قابل بیان نیست، دقیقا روزی که ربع پهلوی، کلاه آدمکشی بر سر گذاشت و با پدر آدمکشی تنگاتنگ نشست، دست به دعا برداشت برای زن، زندگی، آزادی…
در ایران…
در تهران…
بازم بگویم…
اراضی عباس آباد…
یک عالمه فرشته با چادر سفید اومدند و گفتند روزه اولی هستیم… خواندن:
اینجا ایرانه اینجا مردمش نمیبازن
اینجا ایرانه دخترا ستاره میسازند
اینجا ایرانه تو سپاه حضرت مهدی
مادرا دخترا هم همه سربازن
کسی که چپ نگاه کنه به کشورم نمیگذرم
بیفته پاش میشم فداش واسه خودم یه لشکرم
بیفته پاش میشم فداش خب آخه من یه دخترم….
خدا وقتی بخواهد، این میشود:
اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ
امشب به یاد دوران کودکی که لب جیب کت بابا را میگرفتم و همگی میرفتیم مسجد قبل از افطار، به سمت قدیمی …. حرکت کردم. یک جانماز قشنگ و چادر سفید هم برای دخترک برداشتم که براش خاطره بشود البته اگر از ۳ سالگی بعدا چیزی یادش بماند.
از قدیمالایام مسجد …. در شهر قم که یکی از مساجد اطراف منزل پدری هست، در ماه رمضان، هر شب هزار رکعت نماز قضا میخوانند… به یاد آن دوران و غمی در دل پا در حیاط مسجد گذاشتیم… صندلیها به صف و زنانی که قبلا همگی جوان بودند و الان بر روی صندلی… خندهکنان تا دخترک را دیدند ای مادر پیر بشوی… دختر کو ندارد نشان از مادر، لاحول و لاقوه الا بالله… دخترک با زبان خودش الام گفت و با همه دست داد، پرده را کنار زد و رفت ادای احترام به مردان و با مشتی آبنبات برگشت و خدا بیامرزی برای پدرم و پدربزرگها و مادربزرگها و دایی های شهیدم و … کل مسجد شد در اختیار خاندانمان و بعد هم که پسر خالههای مامان که دخترخاله هم آمده یا نه!
نماز شروع شد نماز مغرب و عشا خوانده شد… به افتخار حضور دخترک، افطاری پسر خاله مامان حلیم آورد و بعد از حلیم…. هزار رکعت شروع شد سه ساعت طول کشید… دخترک سه ساله من، پس از ۳۰ رکعت روی جانماز با چادر سفید خوابید….
مسجد را ترک کردیم و چه خاطراتی که در دلم ول وله کردند و فکر اینکه چه خاطراتی در آینده در دل دخترم ول وله خواهد کرد… و من مادر نسل جدید، عصر و دورانی که همه نگران اسلام و دین بر باد رود… من ساخته مادرم در کنار همراهی پدرم هستم و افتخارم چادر و مسجد و روزه…. بیشک با چادر و مسجد، دخترم نیز در اینده مادر نسلی در عصری خواهد بود که مردم همین نگرانیها را دارند… اسلام و پرورش نسل مومن بدست من و تو مادر و پدر هست نه فقط معلم، دوست، جامعه…
💢 ۱۹ دی سالروز شهادت فرمانده کل نیروی زمینی سپاه پاسداران، شهید احمد کاظمی
برای مستشاری فرستاده شدی…
اما…
ای عمار زمانه، تو از همان روز اول پوشیدن لباس سبزت، در پی آرزویت بودی…
تحقق آرزویت، گوارای وجودت که دعای هر قنوتت این بود که:
اللهم … فاجعلنی ممن یشتری فیه منک نفسه ثم وفی لک ببیعه الذی بایعک علیه غیر ناکث…
فاجعله خاتمه عملی و صیر فیه فناء عمری و ارزقنی فیه لک و به مشهدا توجب لی منک الرضا
تحط به عنی الحظایا و تجعلنی فی الاحیاء المرزوقین بایدی العداه و العصاه تحت لواء الحق
و رایه الهدی ماضیا علی نصرتهم قدما غیر مول مدبرا و لا محدث شکا…