ایده پردازی و داغ بر دل نشسته ۱
21 تیر 1402
اوایل تیرماه بود که فراخوان ایدهپردازی را دریافت کردم، دلم خواست که شرکت کنم. وارد سایت شدم و وقتی دلم بخواهد باید بشود… چند موضوع به ذهنم رسید… دفترچهای که با چشم چشم دو ابروهای دخترک پر شده بود، برداشتم… ده باری نوشتم و خط زدم تا بالاخره شد. حالا نوبت تایپ بود باید از روی کاغذ به سیستم میرفت ولی با وجود دخترک، لپ تاب ممنون* هست پس گوشی به دست شدم. چند باری نوشتم و ویرایش کردم تا نهایی شد…
ادامه دارد...
پینوشت:
* برای دخترک ممنون و برای من ممنوع هست. زمانیکه بساط لپ تاب راه بیافتد، بدون هیچ تعللی به هر نحوی باشد پشت لپ تاب نشسته و در حالیکه اشکهای من از عجز و لابه در حال فروریختن هست، میگوید: مامان ممنون. برو….