آغوش محمد برای همانند محمد
جمعیت آن قدر ساکت شده بود که میشد صدای قلبشان را شنید. قلب ها تند تند می زد. ته دل خیلی ها خالی شده بود. بعضی ها درگوشی با هم پچ پچ میکردند که محمد میخواهد با این دستور ما را به کشتن دهد.
فرمان سنگینی بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده بود. خداوند مشرکان مکه را تهدید کرده بود که یا مسلمان شوند و یا از مکه بیرون بروند. یک نفر میبایست این خبر را برای مشرکان مکه ببرد. صحبت این بود که چه کسی این کار خطرناک را انجام دهد. بین چند نفر زمزمه شد که فلانی برای این کار مناسب است، چون او هنوز هم با مشرکان دوست است و در جنگ ها شمشیری نمیزند.
قرار شد همین فرد برای رساندن پیام به مکه برود. هنوز از مدینه دور نشده بود که جبرئیل پیام دیگری آورد. این کار را یا باید خودت انجام دهی یا یک نفر از خودت. پیامبر فورا از علی علیه السلام خواستند تا سریع خود را به او برساند و پیام را خودش به اهل مکه برساند.
حضرت علی علیه السلام سریعا خود را به قاصد رساند و سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به او فرمود. قاصد که انگار خیلی ترسیده بود، گفت:آیا دربارهی من چیزی نازل شده؟ قاصد این را گفت و با ناراحتی به سمت مدینه برگشت.
حضرت علی علیه السلام پس از چند روز خود را به مکه رساند و مردم را کنار خانهی خدا جمع کرد. در نگاه مردم خشم موج میزد. بعضی ها دوست داشتند تا جرأت جنگیدن با این جوان را داشتند و او را تکه تکه می کردند. این کینه ها و عصبانیت ها نتوانست دلهره ای در دل امیرالمؤمنین علیه السلام ایجاد کند؛محکم و شمرده سخن میگفت و پیام خداوند را موبه مو برایشان میخواند.
پس از چند روز امیرالمؤمنین علیه السلام راه مدینه را در پیش گرفت. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم؛ مشتاقانه انتظار برگشتن علی عله السلام را میکشید. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از این که علی علیه السلام را سالم میدید، خیلی خوشحال شد. خدا را شکر کرد و علی علیه السلام را در آغوش کشید.
#غدیر_مسیر_سعادت