من یک دختر بابایی ام
به خودم نگاه میکنم که الان یک دختر سه ساله دارم…
سر مزار بابا هستم…
بابایی که پس از چند سال تحمل یادگاری های دفاع از وطن، رفت و منو تنها گذاشت…
نمیدونم چرا! چه حکمتی است، تا رسیدم سر خاک بابا، مریم دوست صمیمی ام، این کلیپ رو فرستاد…
منی که دیگه مادر هستم، زار میزنم از نبود بابا…. اصلا هر اتفاقی میفته، میگم اگه بابا بود….
ذکر لبم شده رقیه بمیرم برای دلت… یتیمی درد بی درمان یتیمی….
رقیه سه ساله چی کشیدی….
دارم با بابا حرف میزنم… بابا دلم تنگه…
بابا زود بود منو گذاشتی و رفتی…
دختر سه ساله م رو پسری هل میده، میخوره زمین…
مثل فنر میپرم از جایم….
میرم پیشش، کف دستشو نشونم میده…
خراشیده شده…
با زبون شیرینیش میگه:
مامان مامان، گفتم حضلت لقیه دستم سوزید… ولی تو لو دوست دالم گلیه نمیتنم…
اشکام مثل زندانی محبوس، رها میشن… این چه روضه ای بود حضرت رقیه س
امروز پنجشنبه، شب شهادت حضرت رقیه س، گلزار شهداء