مصداق کودک آزاری از دید دخترکم
جعبه خودکار رنگی ها رو گذاشته بودم کنارم و بخاطر علاقه م به اون میز تحریرهای قدیمی؛ صندلی میز آیینه هم جلوم و هندزفری در گوش، داشتم درس اصول فقه علامه مظفر رو پیاده میکردم. نگام افتاد به دخترکم، ژستش معلوم بود خبرایی هست. باباکنان، دست بابا رو گرفت و گفت بشین. خیلی صریح رفت سر اصل مطلب.
بابا از کودک آزاری چیزی میدونی؟
بابا هم متحیر بود گفت اره یه چیزایی شنیدم، چطور مگه؟
بابا میدونی بنظر من کودک آزاری فقط به کودک آزاری جسمی نیس و کودک آزاری ذهنی هم داریم.
بابا گفت خوب!
گفت میدونید شما مصداق یک کودک آزار هستید؟
موضوع جالب بود، صدا رو کامل قطع کردم، دست زیر چونه شدم…
بابا که چشاش چهارتا شده بود گفت اخه چرا؟؟؟؟
دختر بلای من گفت: دو روز پیش گفتی شام برام کباب میخری ولی شب پلو و قیمه خوردیم. میدونی این یعنی کودک آزاری. میدونی من هر یه لقمه که خوردم توی ذهنم به حرفت و کباب فکر کردم، این مصداق کودک آزاری هست…
باباش وقتی برق چشما و لبخند قهرمانه منو دید، گفت پس کار خودت بوده. و من از همه جا بیخبر… لبخند به لب گفتم نه! ولی خیلی جالبه چون الان منم فهمیدم نه تنها کودک آزاری، همسر آزار هم هستی و منم مجبور شدم غذا بپزم و تازه برای منم سه چهار سالی میشه قول النگو دادی و نخریدی… و دوباره پلی کردم و ادامه پیاده سازی… و این فکر که دخترکی که هنوز حتی مهدکودک نرفته، چه چیزا و تحلیلهایی میگه…