خانواده خوبی بودن، هر دو دختر خانواده از بچگی با من دوست بودند و با هم کلاس تجوید قرآن و حفظ قرآن و خطاطی میرفتیم. سال ۸۴ پدرشان به رحمت خدا رفت و یکسال بعد با مادرشان، راهی شهر مادریشان شدند. خانه و همه چیز را فروختند. با هم از طریق موبایل، وایبر و واتساپ در ارتباط بودیم. بعد از یکسال دختر بزرگ که همسن من بود ازدواج کرد، فیلم عروسی را برایم ارسال کرد، دهانم باز ماند کسی نیمی از قرآن را حفظ بود و بی حجاب و عروسی مختلط… از وقتی چهارشنبههای سفید شروع شد دختر کوچک هم به این جمع پیوست چندین عمل زیبایی و کشف حجاب….
گذشت تا ۳ سال پیش که بخاطر ازدواج پسرشان و اصرار پسرشان به ازدواج با دختر چادری به قم برگشتند، دختر بزرگ به علت خیانتهای مکرر شوهرش طلاق گرفته بود و با فرد دیگری ازدواج کرده بود پس از ۶ سال هنوز بچهدار نشده بودند… به قم که برگشتند اینقدر روی سکه برگشت کمکم به روال قبل برگشتند، و اینجا بود که فهمیدم چرا پدرشان مخالف ارتباط با خانواده مادریشان بود….
هفته پیش، به من زنگ زد و کلی گریه که پس از ۶ سال انتظار به خاطر نذری که مادرم در جمکران کرد بالاخره باردار شدم… گفت ۶ سال انتظار خیلی سخت بود….
بیمحابا گفتم انتظار برای تو خیلی سخت بود و برای کسیکه حاجت تو را داد خیلی سختتر که تو بعد چندین سال به مسیر برگشتی…. گفتم نذر چه بود؟ گفت ادامه حفظ قرآن و دوری از آن شهر…. گفتم کاش اینقدر که او منتظر تو بود تو هم منتظر بودی….
أَيْنَ الْمُضْطَرُّ الَّذِي يُجابُ إِذا دَعا ؟
بِنَفْسِي أَنْتَ أُمْنِيَّةُ شائِقٍ يَتَمَنَّىٰ مِنْ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ ذَكَرا فَحَنَّا، بِنَفْسِي أَنْتَ مِنْ عَقِيدِ عِزٍّ لَايُسامىٰ
برای مستشاری فرستاده شدی…
اما…
ای عمار زمانه، تو از همان روز اول پوشیدن لباس سبزت، در پی آرزویت بودی…
تحقق آرزویت، گوارای وجودت که دعای هر قنوتت این بود که:
اللهم … فاجعلنی ممن یشتری فیه منک نفسه ثم وفی لک ببیعه الذی بایعک علیه غیر ناکث…
فاجعله خاتمه عملی و صیر فیه فناء عمری و ارزقنی فیه لک و به مشهدا توجب لی منک الرضا
تحط به عنی الحظایا و تجعلنی فی الاحیاء المرزوقین بایدی العداه و العصاه تحت لواء الحق
و رایه الهدی ماضیا علی نصرتهم قدما غیر مول مدبرا و لا محدث شکا…
این ایام کرونا یه امتحان بزرگه که کوفی نبودنمون و عمار بودنمون ثابت بشه. رهبرمون زمانیکه دیگران روبه رعایت بهداشت سفارش کرد، اول خودشون حرف و عمل رو یکی کردن تا همه یاد بگیرن. اگر واقعا ادعای طلبه پیروی رهبری رو داریم، باید این ایام ثابت کنیم و اشک دشمنان رو دربیاریم و بهانه ای دستشون ندیم. متاسفانه این روزا یه حرفایی از مذهبی مآبها میشنویم که نشون دست نشانده کجا هستن. وقتی به بنده خدایی گفتم چرا ماسک نمیزنی گفت هوا گرمه و این ویروس کرونا همش دروغه، همش بازی هست سر ما گرم بشه.
دلیل گرماش، منو یاد بی حجابها انداخت که میگن هوا گرمه نمیتونیم چادر سر کنیم… حواسمون باشه رهبرمون رو تنها نذاریم.
تیکه ای از کتاب خون دلی که لعل شد به این موضوع اشاره داره که برخی از کلام امام خمینی ره پیروی کردن:
«پس از اعلام عزا، همه ی طلاب جوان علوم دینی، به همان شکل که در مراسم عزا رسم است، لباسهای سیاه پوشیدند. برخی به یک پیراهن ساده بسنده کردند و برخی هم بیشتر سیاه پوشیدند. به یاد دارم که نزد خیاط رفتم تا برایم پیراهنی سیاه بدوزد.»
جذابیت کلام در آنست که از عمق جان برخیزد و به گونه ای لطیف و دلنشین بر زبان جاری شود. اینگونه سخن گفتن آنچنان تاثیری در مخاطب می گذارد که حتی مسیر زندگی را نیز تغییر می دهد. نمونه ای از این قسم:
«من خود به چشم دیدم وقتی نواب در مذمت تشبه به لباس غریبان سخن میگفت مردی چنان تحت تاثیر قرار گرفت که کلاه شاپوی خود را از سربرداشت، در دست مچاله کرد و در جیب گذاشت»(برشی از کتاب پر ارزش «خون دلی که لعل شد»)