صبح میگفت آخه مگه معلمها چکار میکنند حالا روز معلم داشته باشیم و هدیه میخوان
ساعت ۱۰: ااا بچهها معلم پسرم پیام گذاشته لطفا خواهشا کسی اجازه نده به هیچعنوان فرزندش هدیه بیاره حتی یک شاخه گل…
ساعت ۱۱: پسرم دارم میگم فلان کار رو نکن، مگه حالیت نیست. بخدا به معلمت میگم اگه انجامش بدی
منم در حیرت، واقعا اگه معلم هیچکارس پس چرا بچهش وقتی به حرفش گوش نمیده به معلمش میگه! او مادرشه یا معلمش
داشتم به سی تا مادر اینچنینی و فرزند آنچنانی فکر میکردم و یک معلم…
قدردان تمام معلمان از ابتدا تا انتهای عمرم هستم و منتشان را هم میکشم…
خیلی در امر جهاد تبیین باید مراقب بود. گاهی اوقات بدون بصیرت، برخی افراد و متاسفانه برخی طلاب، اشخاصی که هیچ شناختی در جامعه در خصوص آنان نیست و تنها استادی هستند یا فلان جا کار میکنند، بخاطر یک توییت بزرگ و معروف میکنند در صورتیکه شاید از هزار نفر، یک نفر توئیتر دداشته باشد و بقیه از آن مطلب و آن فرد مطلع نباشد… لطفا بصیر باش ای خواهر طلبه و بیخود هزار پست درباره یک استاد یک دانشگاه یا رئیس یک شرکت نگذار و توئیت وی را منتشر نکن، تا باعث شکلگیری سلبریتی دیگری شوی، اگر شما پیام او را پخش نکنی، شاید این ذهنیت در بین هزاران نفر شکل نگیرد و آن فرد محدود به همان توئیتر و دانشگاه و شرکت خودش بماند… دقیقا شما امثال شهاب حسینی را بزرگ کردید وقتی متنی نوشت که من مذهبی هستم و… شما فیلمش را پخش کردی متنش را پخش کردی و وقتی گفته شد این کار انجام ندهید نقد و ناسزا که این فرد بازیگر ارزشی هست…. بصیرت داشته باشید وگرنه با فضای مجازی خداحافظی کنید…
مقام معظم رهبری مدظله العالی:
دشمن در رأس نقشههایش تبلیغات است؛ به قول خودشان پروپاگاندا است. علاجِ پروپاگاندا «تبیین» است، تبیین حقیقت از زبانهای مختلف، از حنجرههای مختلف، با تعبیرات مختلف، با ابتکارات مختلف؛ تبیین. وسوسهای را که روی آن جوان یا نوجوان اثر میگذارد، چه میتواند برطرف کند؟ باتوم که نمیتواند برطرف کند،؛ آن وسوسه را تبیین میتواند برطرف کند. این مطلب اوّل. جهاد تبیین را جدّی باید گرفت. همه، در حوزه، در دانشگاه، در صداوسیما بالخصوص، در مطبوعات، در هر جایی که شما ایستادهاید و یک شعاع پیرامونیای دارید و میتوانید روی آن اثر بگذارید، باید تبیین انجام بگیرد؛ تبیین درست، تبیین صحیح.۱۴۰۱/۱۰/۱۹
با دخترک به مسجد رفتیم و نماز خواندیم، خانم کناری بهم گفت: چه حوصلهای داری با بچه هر شب میآیی مسجد. امشب حس سوال و جواب نداشتم، نیشخندی زدم و به روی خودم نیاوردم.
دخترک با شکلات از سمت مردان لبخندزنان آمد، همان خانم چادر و جانماز قلمبه کرد و داخل یک پاکت پلاستیکی، گوشهی مسجد انداخت. اما دخترکم چادر و جانماز به حساب خودش تا کرد و بعد بوسید. دوستم گفت چرا چادر را بوس کرد؟ بهش گفت چرا بوسشان کردی؟ گفت آخه میگه آلا…(الله اکبر) به فکر فرورفتم، یکدفعه یادم افتادم و ماجرای چند شب پیش را برای دوستم تعریف کردم که نشسته بودیم و حدیثی از امام صادق علیه السلام با صدای بلند در منزل خواندم، و حالا دخترکم دارد بخاطر این حدیث ادای احترام میکند.
امام جعفرصادق (علیه السلام) می فرمایند: هنگامی که انسان نماز می خواند، بدن و لباس او و هر چیزی که گرداگرد او وجود دارد ذکر خدا می گویند.
داشتم به این فکر میکردم چطور سه تا امتحان را بخوانم اونم طوریکه بتوانم در زمان ۲ ساعت، سه تا را شرکت کنم. پنجشنبه ظهر کلی برنامهریزی کردم که بعد از تعطیلی از محل کار تا فلان ساعت تا فلان ساعت تفسیر۳، اونم اول پیاده کردن فایلها تمام بشود، بعد تفسیر ۷ و بعد عقاید ۲… بله یکبار همه را پیاده کنم و بعد جمعه مرور کنم…
و اما در عمل… اصلا اصل ویژه زمان امتحانها، غلبه خواب بر دیدگانم هست، بله بعد از شستن ظرفهای غذا تا خود ساعت ۶ عصر خوابیدم. بعدش هم بساط شام درست کردن…. الله اکبر از این همه شکوه…
شام که کاراش تمام شد، به سراغ فایلهای صوتی رفتم، وای خدایا هنوز ۴ ساعت مانده تا پیاده کردن تمام شود و برخلاف تفسیر ۷ که فقط نیاز به گوش دادن فایلهای صوتی داشتم، تفسیر ۳ حتما باید پیاده شود… و با خودم گفتم کاش زمان به عقب برگردد تا … و یادم افتاد: رَبَّنا أَخِّرْنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ
بسم الله را گفتم و کوتاهی خودم را به خودم نهیب زدم، خنده شیطانی پدر دخترک که میخوای یک امتحانها را من شنبه بدهم، باعث شد دخترک به اتاق بیاد و ببیند به به مامان هندزفری به گوش دارد… اول از در صلح وارد شدیم یکی گوش من و یکی گوش دخترک… ولی نه این صلح کوتاهمدت بود… اینجا بود که من مادر بخاطر دخترکم باید دست میشستم یا از درس خواندن یا هندزفری…
کتاب را کنار گذاشتم ولی اینطور نمیشود پس هدفم چی؟ هدف من هم دخترکم و هم درس خواندن و پیشرفت هست…
باید از چیز دیگری دل میکندم بخاطر همین هدست نازنین که برای دخترک آب روی آتش بود آوردم و لبخند رضایت دخترک… البته برای دل دخترک هر چند دقیقه یکبار، هدست به گوش میشدم یکبار سوره کوثر، یکبار چشم چشم دو ابرو….
و منی که مادرم، دختر مادری هستم که از جوانیش برای من گذشت و گذشتن از یک هدست که ….
و الان ساعت ۹ شب جمعه یک دور تفسیر ۳ پیاده شده، یک دور فایلهای صوتی تفسیر ۷ تمام شده و در حال گوش دادن فایلهای عقایدم… و زیبایی درس خواندن همراه با ایه “هنا هتبنا توثل” هست
و در نهایت نهار فردا ظهر به حکم وبلاگنویسی، شفته شد و فقط کمی زعفران میخواهد تا شله زرده شود
من یک مادرم…
اصلا نهایت جالبی هست، این شگفتی قابل بیان نیست، دقیقا روزی که ربع پهلوی، کلاه آدمکشی بر سر گذاشت و با پدر آدمکشی تنگاتنگ نشست، دست به دعا برداشت برای زن، زندگی، آزادی…
در ایران…
در تهران…
بازم بگویم…
اراضی عباس آباد…
یک عالمه فرشته با چادر سفید اومدند و گفتند روزه اولی هستیم… خواندن:
اینجا ایرانه اینجا مردمش نمیبازن
اینجا ایرانه دخترا ستاره میسازند
اینجا ایرانه تو سپاه حضرت مهدی
مادرا دخترا هم همه سربازن
کسی که چپ نگاه کنه به کشورم نمیگذرم
بیفته پاش میشم فداش واسه خودم یه لشکرم
بیفته پاش میشم فداش خب آخه من یه دخترم….
خدا وقتی بخواهد، این میشود:
اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ