روز آخر، روز جمعه بود، هر جمعه باید نمازجمعه میرفت ولی این بار تا نزدیک اذان حرفی از نمازجمعه نزد و این عجیب بود همیشه یکساعت قبل عازم نمازجمعه باید میشد و این چند وقت، هر هفته نوبت یکی بود بابا را ببرد. جمعه همه باید نهار منزل پدری باشیم. این هفته نوبت من بود. کمی دیر رسیدم، ولی بابا آماده نبود…
شب قبل باران زیادی آمده بود…
گفتم بابا تنبل شدیا…خندید و گفت دیشب باران برام نوید سفر داشت، و مادرم به خوابم آمد…
دلم هری ریخت… نمیدانم چرا منم چند وقت پیش خواب سفر بابا را دیده بودم…
یک ربع به اذان، لباس سفیدش را پوشید، گفتم کجا بابا؟
گفت میروم مسجد نماز
گفتم بابا امروز جمعه هست…
گفت هیس من باید بروم مسجد….
وضو گرفت و تا دم در رفت عصازنان…
دوباره برگشت و روی تخت نشست و مامان را صدا زد و فقط یا خدای مامان را شنیدیم…
به همین راحتی رفت….
مامان اجازه جیغ و فریاد در آن لحظات نداد تا آمبولانس برسد قرآن به دست شدیم و سوره الرحمن خواندیم….
و دکتر که گفت خوشا به سعادتش خیلی راحت رفت… دیگر اثری از دردهای دوران جنگ را کربلایی مثل دفعههای قبل ندارد…
اشک ریختم و نفهمیدم چگونه در آغوش برادر بزرگ ناله میزدم….
منی که دختر کوچک بابا بودم و حتی بعد از ازدواج هم، نه او بدون من غذا میخوردم و نه من بی او….
بالای قبرش بدون دیدن دیگران کفش از پا درآوردم و دو رکعت نماز بدرقه اش کردم و آن شب تا نیمه شب بالا سرش از خاطرات گفتم و گریه نکردم… خندیدم و گفتم امشب نترس و امیرالمومنین به فریادت میرسد…
سبک بودم روز بعد…. بابای من در بهشت رفته بود و من هیچ وقت گریه نبودن او را نکردم… بلکه گریه نبودن خودم در کنارش را کردم
پدری همراه دخترانش با قاب مدافعانش آمد… بله او پدر دختران این سرزمین است… اگر گروهی فریب خوردند، ولی دست مهربان پدر بر سر تمامی دختران است… احساس غرور و شعف دختران را با تمام وجود حس میکنم و روحم پرواز کرد به سیزده سالگی که پس از قبولی در آزمون المپیاد علمی و کسب رتبه سوم کشوری در درس ریاضی، بزرگترین هدیه ام دیدار رهبر و امامم بود…. هیچ لحظه ای با آن لحظه تکرار شدنی نیست… و منی که امشب دلتنگ پدرم هستم هم پدر خودم که در بینمان نیست و هم دلم پر کشید که کاش دخترکی نه ساله بودم….
در این چند وقت، کم که ندیدیم بلکه خیلی هم زیاد دیدیم که نقاط مثبت مسئولان را ندیدند و دست بر ضعف ها گذاشتن و چقدر نشر دادن یک ویدئو از بی حجابی….. دلم برای این افراد میسوزد چون بنظرم کسانی به ظاهر مدافع هستند ولی در باطن و حرفهایشان دشمنی و عداوت موج میزند و هیچ که هیچ، حتی در حد منفی بینهایت هم به حرف رهبر عزیزمان در عرصه جهاد تبیین و بصیرت گوش نمیدهند و با متهم کردن مسئولان، کمک کار دشمنان هستند، خیلی جایگاه بدتری از اغتشاشگر دارند… کاش چوب و کتک معلمها از نظام آموزش و پرورش حذف نمیشد….
لطفا بصیرت داشته باشید و در زمین دشمن بازی نکنید….دیدن این ویدئو خالی از لطف نیست…
💢 ۱۹ دی سالروز شهادت فرمانده کل نیروی زمینی سپاه پاسداران، شهید احمد کاظمی
فصل امتحانات پایان ترم….
قبل از امتحان فرار از دست دخترک و پناه به کتابخانه البته خوابخانه….
صحنه ای که شاید زیاد با آن مواجه شده باشید
از مزایای کتابخانه جامعه الزهرا س، موکت بودن…
در قدیم الایام، محصلین گرامی، دو دست در هم گره بر روی میز، مرحله بعد سر بر روی میز، و الله اکبر از این همه شکوه و خواب عمیق…
و اما کتابخانه جامعه الزهرا س
طلبه یا دانش آموز عزیز! رفاهیات جهت خواب شما مهیا می باشد…
فضای گرم، موکت، در برخی موارد مشاهده شده است طلب علم فوران نموده، و پتو مسافرتی و یک بالشتک به همراه و حی علی الخواب…
….
بخواب اطلبوا العلم…. و آه من از زمانیکه تو در مقام و منصبی در جامعه قرار بگیری…
تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل….