درخت دردانه بابا، با آن قد کوتاهش در بین درختان دیگر… درختها همه بچههای بابا بودند… و این درخت عزیزدردانه… تا رسیدیم، مامان اینا رفته بودند بهشت معصومه به منزل جدید خاله… دیر رسیدیم و اصلا دل و دماغ رفتن نداشتم، مخصوصا با فوارهای که از دماغ جاری بود و صدای خروسکی… بابای دخترک و دخترک رفتند خرید خوراکی… به حیاط رفتم و دیدم درخت انجیر هنوز بی برگ هست ولی انجیرها مثل مروارید به شاخهها… بی دلیل نیست که قسم به آن خورده شده است چون بی مثال هست… والتین و الزیتون
سه سال هست دارم در مورد موضوع پایان نامه ام فکر میکنم یعنی قبل از شروع طلبگی…
حس پژوهش بعد برتر شدن کتابم دو چندان شد… الان پژوهشگری من دقیقا در امروز ۱۲ ساله شد. سال ۱۳۸۹ بودم پایاننامه کارشناسی را دفاع کردم و شدم کارمند و عضوی پژوهشکده دانشگاه.
اولین گامم تالیف اولین مقاله و ارسال به همایش، و دقیقا هنچین روزی خبر پذیرفته شدن مقاله در همایش… آن سالها مثل الان همایشها پولی نبود که پول بدهی و شب گواهی بگیری… دو ماه ارزیابی مقاله طول کشیده بود و خبر خوش با یک تماس تلفنی… یادش بخیر، مقاله را باید پرینت میگرفتیم و پست میکردیم. نماز ظهر را خوانده بودم داخل اتاق کارم داشتم جانماز را جمع میکردم که همکارم خانم دکتر… داد زد ریحانه ریحانه، بیا گوشیت بیا… جیغ و ذوقش برام تعجب برانگیز بود وقتی جواب دادم معلوم شد، رتبه دوم همایش ….
من شوکه شده، چند تا همکار خانم دکتر و من جوجه ی کارشناسی تمام کرده…
و از اینجا شروع شد… دورههای پژوهشی مختلف، کارگاههای مختلف، همکاری تالیفی … البته ناگفته نماند تشویقها و حمایتهای خانوادم، ذوق کردنهای بابا و مامانم، جایزههای داداشهام و پز دادن آبجیهام، و همچنین حسن چند تا همکار دکتر و کمکهای پدرانه رئیس پژوهشکده و حمایت رئیس دانشگاه که آن زمان از خوبی بین ما به پدر معنوی معروف بود، باعث این اتفاقات بود
من شدم یک پژوهشگر…. و الان پژوهشگر برتر
و امروز موضوعی که سه سال بهش فکر کردم و اساتید که گفتن نه تو نمیتوانی و استاد … که گفت تو نمیتوانی و یک مقاله دقیقا از موضوع من کار کرد با طرح کامل مساله من…
اما من خواستم، طرح اجمالی من تایید شد با همان موضوع، و امروز طرح تفصیلی توسط استاد تایید و رفت برای تصویب نهایی …
اجبار به خریدن شیرینی، پس از تعریف و تمجید استاد از طرح تفصیلی… مرا بعد از خستگی محل کار به شیرینی فروشی کشاندند… بمب بمب بمب… واقعا صحنه جنگ شده… شیرینی بدست اشکم درآمد نوجوان دوازده ساله ای که همه مردها دورش جمع بودند و میگفت مامان مامان سوختم… پیرمردی گفت خاک بر سر خودت و مامانت که تو الان اینطوری… و من اشکم بیشتر غلت خورد… خانومی گفت عزیزم پسر شماست... گفتم: نه… گفت پس دیوانه چته؟
گفتم: دلم میسوزد که تربیت ما مادران کجا اشتباه بوده که چنین پسری بدون چشم شود!
گفت: شک نکن مامانش بی قید و بند هست…
يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ
مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند و حال آنكه خدا گر چه كافران را ناخوش افتد نور خود را كامل خواهد گردانيد
این آیهای بود که امروز عصر وقتی در تاکسی نشستم تا برای انجام کاری سریعتر برسم نه در یک خیابان بلکه در اکثر خیابانهای قم و کوچهها دیدم… عجیب امسال شلوغتر هست. اکثر مردم چه باحجاب چه بی حجاب، یک جعبه شیرینی یا شکلات …. در دست داشتند… و وقتی گفتم آقای محمدی از سمت رودخانه بریم شاید خلوت باشد، گفت دخترم بگو الحمدلله، کمی دیرتر برسیم ولی این شلوغی ارزشش را دارد… و خودش مدام میگفت، الحمدلله… وقتی تو بخواهی هیچکس توان ندارد… فقط یک کلام مسیر یک ربع من، یک ساعت شد و این برای من نهایت افتخار بود که سفری با ذکر الحمدلله طی کردم
خواستند نور خدا را خاموش کنند ولی شعاع تابش نور گستردهتر شد
و دخترک من که با مادرم به مسجد رفت با سربند یا صاحب الزمان عج برگشت… الحمدلله
الان واقعا وقتش هست…
لطفا عمل کنیم، ما دلخوشی به دشمنان نمیدهیم…
🔸 همزمان با شب نیمه شعبان، ندای «لبیک یا مهدی» و «دعای فرج حضرت حجت» سهشنبه ۱۶ اسفندماه، از ساعت ۲۰:۵۵ همزمان در مسجد مقدس جمکران، مأذنههای مساجد سراسر کشور و صداوسیما طنینانداز خواهد شد.
خاله زنک کیست؟
واژه ای که بی شک زیاد شنیده اید…
وی فردی بیکار میباشد که دائما به امر شریف غیبت و تهمت و فضولی مشغول میباشد…
و اما …
آیا در فضای مجازی هم همچین موجودی وجود دارد؟
صد البته …
در فضای مجازی بسیارند و البته ربطی به مرد یا زن بودن ندارد…
از دیگر خصوصیات او می توان به موارد زیر اشاره کرد:
ناسپاس، منفی باف، ایده آل نگر و خودتحقیر.
وای همه جا پیشرفت کردن جزء ایران…
وای دوران این رییس جمهور چقدر گرانی شده…
وای چرا مطالبه نمیکنید…
وای همه مردیم از گرسنگی…
وای و وای و وای…
خداقوت خاله زنگ… خداقوت فریب خورده