بقچه پیچ من!
وقتی شاغل، محصل، خانه دار، مادر، و از همه مهمتر دندان درد آخر سال به همراه بارش باران از بینی داشته باشی، نباید توقع خانه تکانی داشت…. هر سال، آخر سال میگویم دیگر از بعد عید استعفا میدهم ولی روز از نو و روزی از نو….
نقاشی یاد گرفتن دخترک در سال ۱۴۰۱ ، دیوارهایی رنگارنگ رقم زد و نصف دیوارها با گریه و زاری پاک شد البته با بقای رنگی که مانده است… غرزنان بیخیال دیوارها شدم…
مادر و دختری غروب خوابیدیم دو ساعت…
الان در کنار تماشای ویژه برنامه آقاحامد، بقچه را وسط گذاشتم تا بقچه پیچ کنم، دورریختنیها دور بریزم و ماندگارها بمانند….
دلتنگیهای بابا خط شد… شیشه عطر یادگار زنداداشی که ۸ سال از رفتنش گذشته بو کردم… قرآن رنگارنگ یادگار پسرعمه ام که مشوقی بود در طلبه شدن بوسیدم… عیدیهای عید غدیر برکت بقچه شدند عیدیهایی که از وقتی شمردن یادگرفتم جمع شدند برای یک حرم که هنوز لایقش نشدم… کولهای که چند سالی به نیابت من به دنبال پدر دخترک به یک مسیر عاشقانه پیاده میرود… بوسه بر دستان مادر… و لبخند بر روی داداشها و خواهرها… بقچه پیچیده شد و مهر توکل خدا بر آن زده شد… بقچههایتان را زیبا بپیچید…