10 اردیبهشت 1402
با دخترک به مسجد رفتیم و نماز خواندیم، خانم کناری بهم گفت: چه حوصلهای داری با بچه هر شب میآیی مسجد. امشب حس سوال و جواب نداشتم، نیشخندی زدم و به روی خودم نیاوردم. دخترک با شکلات از سمت مردان لبخندزنان آمد، همان خانم چادر و جانماز قلمبه کرد و داخل یک… بیشتر »
نظر دهید »