یک اذان و چهل اختران
طبق عادت هر ساله ام، امسال هم باید به چهل اختران بروم، اگر نروم گمشده دارم… هر چه نباشد حضرت موسی مبرقع فرزند بلافصل جوادالائمه سلام الله علیه هست… ساعت ۴ صبح راه افتادیم تا ساعت ۶ محل کار باشیم…
جلوی درب چهل اختران رسیدم تمام خاطرات به قطرات اشک تبدیل شدند و همچو سیلی روانه شدند… حاج عبدالحسین چهل اخترانی یار دیرین منزل پدری، نوازنده اذان و اقامه در گوشم در زمان فرود به زمین خاکی، دیگر جلوی درب حرم نیست… بجایش راحت آرمیده است در خاک آن آستان…
اولین بار نماز جوادالائمه را به خواستش در آستان چهل اختران خواندم و چه شیرین و به یاد ماندنی شد وقتی شال سبز متبرکیش هدیهام شد…
دوران کودکی رژه رفتند هر ماه روضه خانه پدری… صدای خس خس دار و روضه حضرت عباس ….
دسته عاشورا و شفای کودک … شیشههای شیر نذری عاشورا…
فاتحهای خواندم بر مزارش و گفتم من به دعای تو نیاز دارم…. شاید الان هم این نوحه را خواندی:
به جوانیم قسم بیشتر از آتش جان
قلب من از بی وفایی همسرم میسوزد…
و باز هم شاید این فاتحه حکم همان چای بعد از روضه بشود…
صدایی در گوشم میپیچد یا جوادالائمه ادرکنی یا جوادالائمه ادرکنی… و دست باباسید روبرویم که گفت: نوه ملاعلی هستی، درست شناختمت… با سلامی آرام سرتکان دادم… تسبیح سبز باباسید در دستم لغزید و وعده همیشگیاش تا چهارشنبه هفته آینده، روزی هزار بار یاجوادالائمه ادرکنی بگو، اگر زنده بودم بهم پس بده، اگر زنده نبودم مدیونی داخل ضریح آقا برام نندازی….
ذکر لبم شد یا جوادالائمه ادرکنی…