گمشده این روزهایمان
غم و شادی، دو مفهوم است که بسیاری معتقدند فقط یکی از آنها، گمشدهی زندگی امروز است. خیلیها شادی را گمشده میدانند؛ و همیشه در پی آنند که شاد باشند و بخندند. عدهای دیگر هم هستند که غم را گمشده دانسته و همیشه در پی اشک و آه و نالهاند.
اما هیچکدام نمیدانند که گمشدهی ما تعادل است. تعادل در میان غم و شادی. هر جا که شد باید خندید و شاد بود و در برابر مصیبت و درد و فراق هم، غمگین و ناراحت.
تعادل، همان گمشدهای است که سالهاست از آن دور شدهایم. گاهی بشریت از تعادل دور میشود؛ مثلا عدهای در ظلم کردن، عدهای در ظلم پذیری؛ عدهای در دنیاپرستی، عدهای در زهد؛ عدهای در علم و عدهای هم در ماوراء.
هر چه بیشتر از تعادل دور شویم بیشتر اسیر افراط و تفریط میشویم. مفاهیمی که هر چه بیشتر درگیرشان شویم کمتر جواب میگیریم. عاملی که باعث میشود سردرگم شویم؛ باعث میشود به مسیری که میرویم مشکوک شویم و شکی مثل خوره به جانمان افتد و آغازی شود برای درماندگی.
هر چه بیشتر در این مسیر پیش رویم بیشتر در خود فرو میرویم. بیشتر حس میکنیم که تنهاییم. بیشتر منتظر چیزی یا کسی هستیم که حالمان را خوب کند. در یک کلام مضطر میشویم. همان چیزی که لازمهی ظهور شمرده شده.
چه تناقض زیبایی! هر چه بیشتر از تعادل دور شویم بیشتر به آورنده تعادل نزدیک میشویم.