عطر یاس راز بهشت و کوثر و طوبی
ماموریت پدر دخترک، مرا ماندنیتر کرد در خانه مادر. هر چند دلم برای گلهایم تنگ شده، نمیدانم گل زیبای کاکتوسم در چه حالست! کاکتوسی که پس از چند سال دقیقا وقتی در اوج بیماری بودم، گل کرد… به فال نیک گرفتم… باز هم خدا بعد از یک رنجش، غافلگیرم کرده بود…. در حال و هوای خودم بودم و سروصداهای اهالی خانه تاثیری نداشت، و باز دعوایشان سر سن بود، آخرش هم بیماری مرا بهانه کردند و به توافق رسیدند من به عنوان فرزند آخر از همه بزرگترم و سنم بیشتر هست و الحمدلله ختم جلسه…
یک هفتهای میگذشت از ناهماهنگ شدن من و فرستنده عطرها… و الان با هم هماهنگ شدیم… عطرها آمد و از مدل زیبای شیشههای عطر غافلگیر شدم… باز همهمه به پا شد و اهالی که از فرصتی برای جیغ و فریاد استفاده میکنند… با اولین پیس پیس و غلیظ بودن عطرها حال و هوای همه به عقب برگشت… روزگاری که پدر عطر و تربت مخلوط میکرد و … همه در سکوت خبری خاطرات غوطهور شدند…
سال ۹۰ پدر و مادر راهی کربلا بودند و من محکوم به عدم مرخصی خواهر شدم و باید منم میماندم و نمیرفتم… یکماه قبل از عید غدیر…بجای ما، داداش و زنداداش سادات راهی شدند و من ماندم و یک لیاقت و یک انتظار و تا الان بعد منزل نبود در سفر روحانی….
در آن سال پدر برای تبرک دو ساعت آن طرف و این طرف رفته بود تا تربت اصل را از آشیخ علی گرفته بود و آن سال تربت در عطر رفته بود و تبرک اعلایی برای عیدی عید غدیر….
در این خیالها بودم مادر شال سبزش را عطر زد و خواهرزاده صدایش بلند شد خاله خاله بگو از این شیشهها برای من بیاورد تزئینی درست کنم برای جهیزیه ام، نگاه به دستانم کردم نمیدانم چوقت به سمت اتاق رفته بودم و پاکت عیدیهای عید غدیر که از کودکی به نیت اهدا به حرم حضرت جانان نگه میداشتم در دستانم…
تصور اینکه یک روز به آرزویم میرسم و عید غدیر بین دو حرم هستم لبخند بر لبانم نشست….
من از حب شما، حیرانی بین دو گنبد خواهم، بهشت و کوثر و طوبی؛ ارزانی خوبان عالم…
أَلَا وَ مَنْ أَحَبَّ عَلِیّاً(علیه السلام) لَا یَخْرُجُ مِنَ الدُّنْیَا حَتَّى یَشْرَبَ مِنَ الْکَوْثَرِ وَ یَأْکُلَ مِنْ طُوبَى وَ یَرَى مَکَانَهُ فِی الْجَنَّهِ
خاطرات عید غدیر…..