حریت از زندان نفس
حرّ بن یزید ریاحی چون دید کوفیان آهنگ جنگ با سیّدالشهداء علیه السلام کردهاند، و نبرد با امام را قطعی یافت، خود را از لشکر بیرون کشید و به کناری رفت. حرّ اندک اندک خود را به حسین علیه السلام نزدیک کرد. گویا بیماری رعشه او را فراگرفته بود و به خود میلرزید. میگفت: «به خدا سوگند خودم را میان بهشت و دوزخ مخیّر میبینم و من چیزی را بر بهشت ترجیح نمیدهم هر چند مرا قطعه قطعه کنند و بسوزانند!» آنگاه به اسب خود رکاب زد و به سوی لشکر امام روانه شد در حالی که دستان خود را روی سرش نهاده بود و میگفت: «خداوندا به سوی تو بازگشتهام؛ توبۀ مرا بپذیر! من دلِ دوستان و دلِ فرزندان پیامبرت را ترساندم.»
در پیشگاه سیّدالشهداء علیه السلام قرار گرفت و عرض کرد: «ای فرزند رسول خدا! جانم فدایت باد. من همانم که راه را بر تو بستم و نگذاشتم که بازگردی و سایهبهسایه با تو آمدم تا در این سرزمینِ بی آب و علف فرودَت آوردم. اکنون آمدهام از آنچه انجام دادهام به درگاه پروردگارم توبه کنم و جانِ خود را تقدیم کنم و در پیشگاهت کشته شوم. آیا این کار برای من توبه محسوب میشود؟» حضرت فرمود: «آری خدا توبۀ تو را میپذیرد و تو را میآمرزد. تو حرّ و آزاده هستی همانطور که مادرت این نام را بر تو نهاده است. تو در دنیا و آخرت آزادهای!»
. تاریخ طبری(472/5) امالی صدوق (ص 223)