در زیارت جامعه کبیره آمده است که صلوات بر اهلبیت پیامبر صلی الله علیه وآله و پذيرش ولايت آنها باعث پاكى جانها و نيكويى فطرت مى شود.
وَ جَعَل صَلَواتَنا عَلَيْكُم وَ ما خَصَّنا بِهِ مِنْ وِلايَتِكُمْ طيباً لِخَلْقِنَا وَ طَهارَةً لأِنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنا وَ كفَّارَةً لِذُنُوبِنا؛ و خداوند، درودهاى ما بر شما و نيز ولايت ویژه ی شما بر ما را سبب پاكىِ سرشت و اصلاح اخلاق و پاكيزگى جان و پاكسازى و رشد وکمال ما و جبرانِ گناهانمان قرار داده است.
در فراز دیگری مخالف اهل بیت را كافر و محارب با آنها را مشرك شمرده است:
مَنْ جَحَدَكُمْ كَافِرٌ وَ مَنْ حَارَبَكُمْ مُشْرِك؛ و هركس شما را انكار كند، كافر است و كسى كه با شما بجنگد، [در حقيقت،] به خدا شرك ورزيده است.
در فراز دیگر اهلبیت علیهم السلام حقّ محض معرّفی شده اند؛ چنانکه میفرماید:
وَ الحَقُّ مَعَكُم وَ فيكُم وَ مِنْكُم وَ إلَيْكُم وَ أنْتُم أهْلُهُ وَ مَعْدِنَه؛ و حق، با شما و در وجود شماست و از شما، نشأت گرفته و به سوى شما، باز مى گردد و شما، اهل حق و معدن آن هستيد!!
در فراز دیگر، روح و نور و طينت اهلبیت علیهم السلام را يكى معرّفی کرده است.
وَ أنّ أرْواحَكُمْ وَ نُورَكُمْ وَ طينَتَكُمْ واحِدَة؛ و بى گمان، ارواحتان و نورتان و سرشتِ شما، يكى است.
خداوند به اهلبیت علیهم السلام مقامى عطا كرده كه به احدى از اهل عالم نداده است و هيچكس با آنها قابل مقايسه نيست. در این مورد فرموده:
آتاكُمُ اللَّهُ ما لَمْ يُؤتِ أحَدَاً مِنَ الْعالَمين؛ خدا، آنچه را به شما داده، به هيچ يك از جهانيان نداده است.
و میفرماید: شرط پذيريش عبادات پذيرش ولايت اهلبیت علیهم السلام است.
بمُوالاتِكُمْ تُقْبَلُ الطَّاعَةُ الْمُفْتَرَضَة؛ به ولايت شما، طاعت های واجبه ، پذيرفته مىشود.
وجود مبارک امام هادى علیه السلام با انشاء زيارت جامعه كبيره و زيارت غديريه، متن جامع و کاملی از اعتقادات حقّه شيعه را بیان فرمودند. در اين زيارت ها اهل بيت علیهم السلام به عنوان بندگان خاص الهى، دارای فضائل بي شمارى هستند، به گونه اى كه هركس خدا را اراده كند، بايد از راه اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وآله برود. و اگر بخواهد خدا را عبادت كند، شرطش ولايت ايشان است. و دوستى ايشان دوستى خدا و دشمنى ايشان دشمنى خداست.
و امّا زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام که در روز غدیر خوانده میشود، نیز انشاء حضرت امام هادی علیه السلام است و فضائل بسیار مهمی از آن حضرت را ذکر کرده است. لازم است که محبان و شیعیان به آن مراجعه کنند.
پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به سوى شهر مكّه حركت مى كند، او همه اعمال حج را انجام داده است، مردم حجّ ابراهيمى را از او فراگرفته اند، پيامبر خوشحال است كه توانسته است به وظيفه خود عمل كند، او آخرين دين خدا را براى مردم بيان كرد و فقط يك قسمت مهم اين دين باقى مانده است و آن ولايت على عليهالسلام مى باشد، پيامبر منتظر فرمان خداوند است، منتظر فرمان بزرگ خدا درباره ولايت على عليه السلام. پيامبر شب سيزدهم را در مكّه مى ماند، روز سيزدهم فرا مى رسد، در اين روز جبرئيل نزد پيامبر مى آيد و از او مى خواهد تا علم و ميراث پيامبران را كه نزد اوست به على عليهالسلام تحويل دهد. پيامبر على عليهالسلام را فرا مى خواند و اين امانت هاى آسمانى را به او تحويل مى دهد. اين امانت ها نشانه هاى پيامبران بزرگ است كه بايد نزد على عليه السلام باشد، على عليه السلام هم وظيفه دارد آنها را در هنگام شهادت خود، به امام حسن عليه السلام تحويل دهد. اين امانت ها سرانجام به دست مهدى عليه السلام خواهد رسيد.
********************************************
سخن از امانت هاى آسمانى به ميان آمد كه نشانه امامت و ولايت است. پيامبر امانت هاى آسمانى را در روز سيزدهم…
جمعیت آن قدر ساکت شده بود که میشد صدای قلبشان را شنید. قلب ها تند تند می زد. ته دل خیلی ها خالی شده بود. بعضی ها درگوشی با هم پچ پچ میکردند که محمد میخواهد با این دستور ما را به کشتن دهد.
فرمان سنگینی بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده بود. خداوند مشرکان مکه را تهدید کرده بود که یا مسلمان شوند و یا از مکه بیرون بروند. یک نفر میبایست این خبر را برای مشرکان مکه ببرد. صحبت این بود که چه کسی این کار خطرناک را انجام دهد. بین چند نفر زمزمه شد که فلانی برای این کار مناسب است، چون او هنوز هم با مشرکان دوست است و در جنگ ها شمشیری نمیزند.
قرار شد همین فرد برای رساندن پیام به مکه برود. هنوز از مدینه دور نشده بود که جبرئیل پیام دیگری آورد. این کار را یا باید خودت انجام دهی یا یک نفر از خودت. پیامبر فورا از علی علیه السلام خواستند تا سریع خود را به او برساند و پیام را خودش به اهل مکه برساند.
حضرت علی علیه السلام سریعا خود را به قاصد رساند و سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به او فرمود. قاصد که انگار خیلی ترسیده بود، گفت:آیا دربارهی من چیزی نازل شده؟ قاصد این را گفت و با ناراحتی به سمت مدینه برگشت.
حضرت علی علیه السلام پس از چند روز خود را به مکه رساند و مردم را کنار خانهی خدا جمع کرد. در نگاه مردم خشم موج میزد. بعضی ها دوست داشتند تا جرأت جنگیدن با این جوان را داشتند و او را تکه تکه می کردند. این کینه ها و عصبانیت ها نتوانست دلهره ای در دل امیرالمؤمنین علیه السلام ایجاد کند؛محکم و شمرده سخن میگفت و پیام خداوند را موبه مو برایشان میخواند.
پس از چند روز امیرالمؤمنین علیه السلام راه مدینه را در پیش گرفت. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم؛ مشتاقانه انتظار برگشتن علی عله السلام را میکشید. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از این که علی علیه السلام را سالم میدید، خیلی خوشحال شد. خدا را شکر کرد و علی علیه السلام را در آغوش کشید.
#غدیر_مسیر_سعادت
همیشه بر خود میبالیدم که تاریخ تولد قمری من، مابین ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها و امام رضا علیه السلام هست و چندین بار اتفاق افتاد تولدم در حرم آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام بودم ولی چیزی که همیشه آرزو داشتم اینکه همچین شبی شاهچراغ باشم یعنی ششم ذیالقعده…
در حرم شاهچراغ بودم مثل اینکه بال درآوردم، چه حال و هوای غریبی، مهمان یک کاسه آش شیرازی شدم، کبوتری سفید را در حرمش پرواز دادم و ، پیرزنی با آن چادر سفیدش روبرویم نشست گفت دلت میخواهد ماجرای شاهچراغ را برایت بگویم، استقبال کردم هر چند قبلا شنیده بودم خودم طوری نشان دادم که نمیدانم، مشتی نخود و کشمش در دستم ریخت و شروع کرد:
پیرننه در یکی خانههای بالای انطرف تپه زندگی میکرد پیرننه در هر شب جمعه در ثلث آخر شب، چراغی در نهایت روشنایی در بالای تپه خاکی میدید و این چراغ تا طلوع خورشید روشن بود، چند شب جمعه همان چراغ را دید، تا اینکه پیش عضدالدوله دیلمی رفت و چیزی را که دیده بود، شرح داد، درباریان این موضوع را باور نکردند اما امیر عضدالدوله که مردی روشن فکر بود و باطنی پاک داشت به پیرننه گفت که اولین شب جمعه شخصاً به خانه تو میآیم تا از موضوع آگاه شوم. اولین شب جمعه امیر به خانه ننه آمد و به او گفت که من می خوابم و هرگاه که روشنایی را دیدی مرا بیدار کن، ثلث آخر شب پیرننه بر حسب معمول روشنایی که از دیگر شب های جمعه پرنورتر بود را مشاهده کرد و از روی خوشحالی بیاختیار فریاد زد: شاه چراغ…
میر عضدالدوله دیلمی بیدار شد و نگاه به سمتی که پیرننه نشان می داد کرد و از خانه آمد به بیرون و به سمت نور حرکت کرد اما وقتی به بالای تپه خاکی رسید نوری ندید ولی وقتی از تپه خاکی به پایین می آمد، نور را مشاهده می کرد.
امیر عضدالدوله دیلمی شخصی را مأمور کرد تا آن منطقه را جستجو کند و قضیه را بفهمد در آخر مقبره فرزند ارشد موسی بن جعفر علیهما السلام که حضرت احمد بن موسی علیه السلام است آشکار شد و امیر عضدالدوله دیلمی دستور داد تا بارگاهی برای آن حضرت ساخته شود… و این شد که شد شاهچراغ….
مشتم را باز کردم که یکی از نخودچیها را بخورم، دیدم تلویزیون حرم شاهچراغ نشان میدهد… به تو از دور سلام
جلوی پیادهرو ایستاده بودم، تا تاکسی بیاید، آن هم با شرایط خاص
اعتراف میکنم پس از سه سال، یک هفته هست دوباره با تاکسی رفت و آمد میکنم
مدیون هستید فکر کنید، از ترس کرونا بوده است
همکار خانم اول …
با ۲۰۶ بوق بوق، بیا بریم
تشکر میکنم که مسیرت دور میشود، مسیرمان یکی نیست
همکار خانم دوم….
با سمند بیق بیق….
خانه خودت میروی بیا میرسونمت…
نه ممنون، میروم مهد مادربزرگ جهت تحویل دخترک….
پنج دقیقهای گذشت، تاکسی مورد نظر که صندلی جلو خالی باشد، هنوز نیامده…
اندر افکارم، بد و بیراه را به خودم شروع کردم…
روز معلم بودن مزید بر علت فحش خوری شد…
وقتی ارشد تمام شد دو سالی تدریس دانشگاه داشتم شغلی که علاقه ویژه داشتم و دارم، _شاید دلیلش بیشتر علاقه پدر و مادرم به این شغل هست_ ولی بعد بخاطر قدوم دخترک نرفتم و بعد هم دیگر الان کجا به ارشد کلاس میدهند… اونم به بیزبانی مثل من که در امر پاچهخواری بسیار ضعیفم…
دیشب وقتی به اخوی خان و معلمها و استادهام پیام تبریک فرستادم بعضی استادها فکر کردند هنوز تدریس میکنم و بهم تبریک گفتن و داغ دل…
البته سختتر فاتحهای که برای معلمانی که نمیشود به آنها پیامک داد…
اندر افکار و منور کردن روح عزیز خودم بودم، دیدم یکی میگوید خانم افتخار میدهید، رفتم نثارش کنم فاتحهای… دقت کردم دیدم اا اینکه صدای مرد نیست و بعله، خواهر گرانمایه هست… سوار شدم گفت خدایی روز معلم هست میدانم چی میخواهی بگویی عشق تدریس😄
گفتم باشد نمیگویم…. گفت به مناسبت روز معلم که معلم نشدی یک بسته شکلات بخر برام… سکوت کردم….
گفتم بنظرت من ماشین چی میخرم؟ گفت تو که مخالف رانندگی خانمها هستی، گفتم آره مخالفم… ولی خوب فکر هست دیگه
گفت اولین ماشین که سر فلکه بوعلی امد جلومون ماشین آینده توست….
وقتی رسیدیم…
ماشین نعش کش لبخندزنان جهت دریافت مسافر خود از محله باکلاس زنبیلآباد از جلومون رد شد.
پشتش نوشته بود
فکرشو نکن،
آخرش مسافر خودمی….
بلند گفتم: انّا للّه و انا الیه راجعون
قربان محبتت خدا… من شوخی کردم، چرا جدی برخورد کردی😄