تا سال گذشته روضه ای ساده و بی آلایش برپا بود و من هم برای خواندن زیارت عاشورا دعوت بودم و میز تحریری های کوچک قدیم جلویم میذاشت و بعد از تمامشدن زیارت عاشورا، در استکانهای کوچکی که در هیات ها چایی میدهند با قند کوچک کنار نعلبکی و یه تیکه حلوا پذیرایی میشدیم. همینها بهترین پذیرایی از دید من بود ساده و بی آلایش اما خوب، صاحبخانه همیشه نالان بود که خوش بحال فلانی توی روضه اش غذا میده نه مثل من حلوا و چایی.
امسال هم برای زیارت عاشورا دعوت شدم البته با توجه به این ویروس حقیر و به تبعیت مقام معظم رهبری که سایه اش مستدام باد، مجلس رو قبول نکردم ولی بهم گفتن نه منزلمون جابجا شده سالنمون صد وپنجاه متر هست و ۱۵ نفر و ماسک و فاصله برگزار میشه. اول تعجب کردم صد و پنجاه متر سالن!!! پرسیدم حتما مراسم خودتون نیست امسال. از خدا پنهان نیست حس کنجکاوی زنانه ام شکوفا شد. که پاسخ دادن پدر همسرم فوت کردم و ارث پدری را خانه وماشین خریدم. خدا رو شکر کردم. و روز موعود فرارسید. یا خدا… خانه ای که دور تا دورش مبلمان گرانقیمت و ۵ تکه فرش دستباف و ماسک منجوق دوزی و… خبری از میز کوچک هر ساله نبود. و مرا به یک صندلی بقول معروف سلطنتی دسته طلایی راهنمایی کردن. وقتی نشستم کمی شیطان قلقلکم کرد غرور بهم دست داد خودمو نیشگون گرفتم و زیارت رو شروع کردم. پایان زیارت، خانم همیشگی چادر از سربرداشت با لباسی که من شرم کردم، سینی چای در استکان طلایی لب طلایی تعارف کرد. دوستش پرسید استکانهات چقدر قشنگه طعم خوبی به روضه داده، گفت لب استکانها آب طلاست و عزیزم دستی ۵۰۰ هزار تومن خریدم. لحظه ای خون به مغزم نرسید. بعد هم ظروف آلومینیوم غذا آمد، با عطری …. وقتی داشتم میومدم خداحافظی کنم، بهم گفت عزیزم میشه فردا اومدی لباس مجلسی بپوشی تا چادرتو برداری دوستام میگن زشته با این مبلمان و سیستم منزلمون، کلاس مجلس پایین بیاد. لبخند زدم. غذا رو زمین گذاشتم و گفتم شرمنده، چادر منم ارثیه هست. و خیلی برام باارزشه و برای روضه و زیارت امام حسین علیه السلام باید سرم باشه. لبخند ملیحی زد که دندونهای زیبا شده اش نمایان شد، گفت ناراحت نشو گلم باکلاس بشو. گفتم عزیزم ناراحت نشدم از میراث اجدادم دفاع کردم. دیدم اگر غذا هم را نبرم بهانه ای برای بی حرمتی به چادری ها جور میکنه. گفتم باشه با بهترین لباسم فردا میام غذا رو برداشتم. به رفیق چند ساله گفتم غذا رو به پیرمرد نگهبان مجتمع بده. شب هم به خانم که تا سال قبل حاج خانم صدا میشد و امسال خانومی که سگ کوچکش توی حیاطشون آب بازی میکرد، پیامک دادم و نوشتم عزیزم لباس مناسب که در خور شما باشه، ندارم. ان شاءالله فردا با عزیزی دیگه هماهنگ کنید. دو ساعت بعد پیام داد باشه عسلم، یه روز باهم بریم برات لباس انتخاب کنم. اتفاقا دوستم یه خانم مجلسی شیک شب منزلشون بود باهاش صحبت کردم وقتی اس دادی، و قبول کرد بیاد باورت نمیشه حتی لاک مشکی زده بود و خیلی شیکه و … اینم پیج اینستاش….
یاد این حدیث افتادم:
امام على عليه السلام:
إنّي اُحَذِّرُكُمُ الدُّنيا؛ فَإِنَّها حُلوَةٌ خَضِرَةٌ، حُفَّت بِالشَّهَواتِ، وتَحَبَّبَت بِالعاجِلَةِ، وراقَتبِالقَليلِ، وتَحَلَّت بِالآمالِ، وتَزَيَّنَت بِالغُرورِ. لا تَدومُ حَبرَتُها، ولا تُؤمَنُ فَجعَتُها، غَرّارَةٌ ضَرّارَةٌ، حائِلَةٌ زائِلَةٌ، نافِدَةٌ بائِدَةٌ، أكّالَةٌ غَوّالَةٌ؛
من، شما را از دنيا برحذر میدارم؛ زيرا كه دنيا شيرين و خرّم است و تمايلات نفسانى آن را در ميان گرفته است؛ با لذّتهاى زودگذرش دل میبَرَد و با [متاع] اندكِ خود، جلوه گرى میکند؛ به آرزوها آراسته است و با زيور فريب، خود را میآرايد؛ ناز و نعمتش پايدار نيست و از مصائب آن، ايمنى نيست؛ گول زننده است و آسيب رسان؛ دگرگون شونده است و زوال پذير؛ پايان پذير است و نابود شونده؛ آدمخوار است و مرگبار.
(تحف العقول ، ص ۱۸۰)
پس یادمان باشه:
دو چیز شما را تعریف میکند.
بردباریتان وقتی هیچ
چیز ندارید.
و
نحوه رفتارتان وقتی
همه چیز دارید.
ماهایی که در منازل قدیمی و دار و درخت دار و اندرونی و بیرونی بزرگ شدیم اکنون که مجبور به زندگی در آپارتمان شدیم در قفسی زندانی شدیم ولی هر روز یک تلنگر برای درس گرفتن داریم. اتفاقی که در یکی از این روزها در این خانه های سر به فلک کشیده دیدم مغرور شدن و فراموش کردن برخی تعهدات باز برایم رژه رفتند و از طرفی ترسیدم که مبادا روزی از این دست طلبه ها شوم. در روضه مجازی امام شرکت کردم و اشک ریختم و التماس کردم معرفت طلبگی را به من مرحمت نما و یا مرا از این وادی خارج کند که لباس طلبگی را خدشه دار نکنم و … اما قصه از چه قراری بود؟
ماجرای از آنجا شروع شد که انتخاب مدیر بلوک و مدیر مجتمع شروع شد. روحانی که به گفته برخی از همسایگان کمتر لباس روحانیت به تن می کند مگر برای برخی زمانها. یک هفته مانده به شروع انتخابات، تعمیرات اساسی و مهر و محبت به همسایگان و دلجویی از تمامی همسایگان. ما هم که چند ماهی بود تازه به این مجتمع آمده بودیم خوشحال که طلبه ای این چنین جهادی و از دل و جان مایه میگذارد در تمام محافل از وی تعریف می کردیم. از قضا روز انتخابات مشکلی پیش آمد و در جلسه نبودیم پایان جلسه بود که لنگان لنگان و نالان به بلوک خود رسیدیم و چهره بشاش مدیر انتخاب شده بلوک را دیدیم ولی کمی دلگیر شدیم که چرا با دختران بدحجاب خوش و بش. چه دلیلی دارد؟! ولی همراه چند ساله ام گفت تو نمی دانی جریان چیست دلگیر نشو شاید اقوام محرم وی هستند ولی بازم دلگیر که چرا نباید اگر هم محرم وی هستند آنها را امر به معروف و نهی از منکر کند. گذشت تا دو چند وقت بعد به یکی از همسایگان که از قبل از ورود به این مجتمع وی را می شناختیم و خانواده ای به تمام معنا محترم هستند تهمت شکستن قفل زده شد. ولی با آبروداری همسایه ماجرا ختم به خیر شد. اما باز روزی دیگر… در حال رفتن به پیاده روی روزانه بودیم که خانوم همسایه گریان جلویم را گرفت و گفت به سر بریده امام حسین قسم نفرینش کردم. مات و مبهوت ماندم گفت خانم جان تو طلبه ای و خیلی دوست دارم ولی میترسم مثل این حاج آقا یه روزی تو زرد از آب دربیایی، با اشک و آه گفت چرا باید این حاج آقا هر شب روضه امام حسین بخونه چرا! دل به دلش دادم و فهمیدم که باز هم به این خانواده تهمتی زده شده است. و در آخر تهدید که من روحانی و صاحب مقام و … و قسمهای اینها که به جایی نرسیده و …. ولی برایم جالب بود که باز وی را حاج آقا خطاب می کرد و در ادای نامش بی احترامی نمی کرد..
دلم شکست چرا در لباس طلبگی تهمت به خانواده ای باآبرو زده شود، چرا باید پس از رسیدن به مقامی دیگرانی که باعث رسیدن به این مقام بودند را فراموش کرد. امام علی علیه السلام در قسمتی از فرمان تاریخی خود به مالک اشتر می فرماید: «انصاف برقرار کن میان خدا و مردم، و خویشتن و دودمان خاص خود و هر کس از رعیت که رغبتی به او داری و اگر چنین انصافی را برقرار نکنی، مرتکب ظلم گشته ای و کسی که به بندگان خدا ظلم بورزد خصم او خداست از طرف بندگانش و هر کسی که خدا با او خصومتی داشته باشد دلیلش را باطل سازد و او با خدا در حال محاربه است».
حواسمان باشد ویرانگر مرام طلبگی نباشیم. مسئولیم در مقابل این لباس.
دهه اول محرم تمام شد، حالا چه وظیفه ای داریم ؟
۱- تمام اهداف قیام عاشورا رو در زندگی خودمون پیاده کنیم.. ظلم ستیزی، شهادت طلبی، رضایت قلبی به رضایت خدا و بویژه انجام واجب فراموش شده یعنی امربه معروف و نهی از منکر
۲- ابعاد رفتاری شهدای کربلا رو بررسی کنیم و در زندگی خودمون جاری و ساری کنیم…
نماز اول وقت، حجاب و حیا ،روحیه ی جهادی، توکل، امر به معروف و نهی از منکر و…
۳- لحظه لحظه زندگیمون رو حسینی باشیم.. ما گریه کن حسینیم… ببینیم به کدوم کارمون راضی هستن و کدوم کار ناراحتشون میکنه و باید ترک کنیم… ظاهر و رفتارمون در شأن یک محب امام حسین باشه
۴-روضه و یاد آقا رو فراموش نکنیم.. ولو در حد یک سلام هرروز یاد اقا امام حسین علیه السلام باشیم…
۵- زینب گونه زندگی کنیم: عالمه، با صلابت، صبور، محکم، پایبند به حجاب و اصول اعتقادی، آمر به معروف، صمیمی، دلسوز و مهربان با اعضای خانواده، فداکار.
یا حسین اگر با تو بیاییم اسلام چه می شود ما به عبادت باید بپردازیم. دست بردار و به محراب بنشین وعبادت کن تا به بهشت بروی.
عدهای وقتی امام حسین علیه السلام از آنها خواست برای کشته شدن در راه خدا آماده شوند، چنین توجیهاتی آوردند. اما مگر اسلامِ حسین با اسلامِ آنها فرق داشت؟! مگر هدفِ این جماعت حفظ اسلام نبود؟ پس چرا والاترین مسیر را انتخاب نکردند؟
اما ماجرا چه بود؟
ماجرا همان افراد ترسو هست که حقیقت اسلام را فراموش کردند و به قول معروف، همرنگ جماعت میشوند و سکوت میکنند تا مصلحتشان به خطر نیفتد. همانهایی که الان در شهر و دیار و اقوام خود، باحجاب و بانماز و روزه و همه چی تمام هستند ولی با بیرون رفتن از شهر خود یا قرار گرفتن در بین افراد دیگر مسیر خود رها میکنند.
همانهایی که حفظ اسلام و ترویج آن را بهانه کردند. در حالیکه حفظ اسلام در آن زمان به جهاد و فداکاری و ریخته شدن خونشان بود، و همانهایی که الان با اینکه رهبر از عدم اعتماد به دشمنان می گوید ولی می گویند مصلحت به گفتگو هست و عزت ملی را فدا میکنند به بهانه ایمنی کشور، به بهانه تحریم، به بهانه سیاست خارجی.
ای منتظر ظهور مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف! آیا آماده هرگونه تلاش و فداکاری و جهاد هستی؟ مگر میشود پای در رکاب رهبر کشور اسلامی نداشت و منتظر امام قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف بود. باید بدانی حفظ اسلام در هر زمان وابسته به همراهی با ولی زمان است نه تنها دعای انتظار خواندن و نماز و عبادت ولی ….، پس باید ببینی ولی زمانت چه میخواهد!
اللهم ارزقنا بصیرة.
اللهم ارزقنا توفیق پیروی از ولی امر مسلمین….
حضرت اباالفضل علیهالسّلام چهرۀ بسیار درخشانی در جنگها بودند. در جنگ صفّین همه دیدند نوجوانی نقاب بر چهره کشیده، به میدان آمده است و «هَلْ مِنْ مُبارِزٍ؟» میطلبد. معاویه به اِبنِشَعثاء گفت: برو به جنگ او و او را بکش.
▪️ابنِشَعثاء در رزمندگی خیلی قهرمان بود. گفت: مرا به جنگ یک نوجوان میفرستی؟ اهل شام میگویند اِبنِشَعثاء به اندازۀ هزار رزمنده قدرت دارد. دون شأن من است بروم با این نوجوان بجنگم. یکی از پسرانم را میفرستم تا او را بکشد.
▪️هفت پسر داشت. پسر اوّل را فرستاد؛ کشته شد. پسر دوّم؛ کشته شد. پسر سوّم؛ کشته شد. هفت پسر اِبنِشَعثاء کشته شدند. اِبنِشَعثاء به شدّت غضبناک شد. کینه به دل گرفت و گفت: میروم و این نوجوان را از پا در میآورم. به میدان آمد؛ ولی این نوجوان نقاب بر چهره با یک ضربت اِبنِشَعثاء را از وسط دو نیم کرد و سپس به لشکر امیرالمؤمنین علی علیهالسّلام برگشت. حتّیٰ لشکریان امیرالمؤمنین علیهالسّلام حیرت زده بودند. این نوجوان کیست که با این همه دلیری و قدرتمندی جنگید؟
▪️وقتی حضرت اباالفضل علیهالسّلام داخل سپاه امیرالمؤمنین علی علیهالسّلام آمدند و نقاب را از چهره برداشتند، سپاه دیدند نوجوان هفده سالۀ امیرالمؤمنین علیهالسّلام، ابوالفضل العبّاس علیهالسّلام است.
▪️لذا در جریان عاشورا هم سپاه عمرسعد به شدّت نگران حضور اباالفضل العبّاس بودند و سعی کردند ایشان را از سپاه امام حسین علیهالسّلام جدا کنند.
▪️شمر به بهانۀ اینکه با مادر حضرت اباالفضل علیهالسّلام هم قبیله است، امان نامه برای حضرت آورد تا به آن بهانه، چهار برادر را از امام حسین علیهالسّلام جدا کند و مهمتر از سه تای دیگر، خودِ حضرت اَباالفضل علیهالسّلام بودند. حضرت اباالفضل علیهالسّلام به قدری شهامت داشتند که لشکر عمر سعد میدانستند با بودن ایشان کار خیلی بر آنها دشوار است.
▪️واقعۀ دسترسی به آب، در کربلا فوقالعاده است. لااقل چهار هزار رزمندۀ مسلّح راه را برای دسترسی به شَریعۀ فرات بسته بودند و اباالفضل العّباس علیهالسّلام لحظههای آخر، وقتی همه شهید شده بودند، خدمت برادر آمدند و عرضه داشتند: «يَا ابْنَ رَسولِ اللِه بِاَبِي اَنْتَ وَ امِّی» پدر و مادرم به فدایت. به سینۀ من فشار میآید و تحمّل ندارد. اجازه دهید من هم به میدان بروم.
▪️حضرت فرمودند: اباالفضل، اجازۀ میدان رفتن به تو نمیدهم؛ امّا اگر خیلی اصرار داری، برو و مقداری آب برای بچّههای خیام بیاور. این بار اباالفضل العبّاس علیهالسّلام یک تنه رفتند. یکبار با پنجاه نفر حمله کردند، چندین هزار نفر را کنار زدند و برای خیمهگاه آب آوردند؛ امّا اینبار کسی نمانده بود، فقط اباالفضل العبّاس علیهالسّلام بودند و بس. مشک را به دوش انداختند و یک تنه چند هزار نفر را پراکنده کردند. اقلاً صد نفر را به دَرَک فرستادند و به داخل شریعۀ فرات رفتند. مَشک را از آب پر کردند و برگشتند. این جلوههایی از شهامت حضرت اباالفضل العبّاس علیهالسّلام است.
در مواسات انسان چه بگوید؟! با برادر خود چه کردند! هر چه داشتند، هستی خود را در طَبَق اخلاص نهادند و در حقّ برادر ایثار کردند. همان وقت که در شریعۀ فرات رفتند و مشک را از آب پر کردند، دستها را پر از آب کردند و جلو آوردند. نگاه خیرهای به آب انداختند، بعد عبارت مَقتَل این است: «فَذَكَرَ عَطَشَ الْحسَيْنِ علیهالسّلام» یاد لبهای خشکیدۀ اباعبدالله الحسین علیهالسّلام افتادند و آب را روی آب ریختند.
حضرت اباالفضل علیهالسّلام ادب فوقالعادهای نسبت به اباعبدالله علیهالسّلام داشتند. هرگز در محضر امام حسین ننشستند. حضرت را جز یا اباعبدالله و یَابن رسول الله صدا نمیزدند. فقط یکبار حضرت را برادر خواندند؛ آن هم در آخرین لحظه بود که ندا دادند: «يا اَخِی اَدْرِکْ اَخاکَ»؛ برادر! برادرت را دریاب.
▪️بعضی از اهل مَقاتِل نقل میکنند: علّت اینکه حضرت در لحظۀ آخر به خود اجازه دادند امام حسین را برادر خطاب کنند، این بود که فاطمۀ زهرا سلام الله علیها را مشاهده کردند که فرمودند: «وَلَدِی عَبّاس» پسرم عبّاس! وقتی دیدند حضرت فاطمه سلام الله علیها ایشان را فرزند خود خواندند، جرأت کردند به اباعبدالله علیهالسّلام بگویند: برادرم …