داخل ماشین نشسته بودم، دو تا دختر ۱۴-۱۵ ساله از کنار ماشین رد شدند، نگاهی به من رد کردند با ذوق به انگلیسی گفتن:
You are very stupid
به لطف اینکه وقتی راهنمایی بودم، زبان خواندن را شروع کردم، فهمیدم بهم چی گفتن!
منم بلند گفتم why
خندیدند گفتند چون نظام شما چادری ها مانع پیشرفت ما هست!
خندیدم و گفتم فقط همان جمله انگلیسی یاد گرفتی! این همه پول آموزشگاه دادی… یه چیزی زیرزبانی گفتن و رفتن…
به این فکر رفتم، چند درصد دختران میتوانستند در زمان خاندان ربع پهلوی مدرسه بروند! چه برسد به اینکه آموزشگاه زبان هم بروند….
غم و شادی، دو مفهوم است که بسیاری معتقدند فقط یکی از آنها، گمشدهی زندگی امروز است. خیلیها شادی را گمشده میدانند؛ و همیشه در پی آنند که شاد باشند و بخندند. عدهای دیگر هم هستند که غم را گمشده دانسته و همیشه در پی اشک و آه و نالهاند.
اما هیچکدام نمیدانند که گمشدهی ما تعادل است. تعادل در میان غم و شادی. هر جا که شد باید خندید و شاد بود و در برابر مصیبت و درد و فراق هم، غمگین و ناراحت.
تعادل، همان گمشدهای است که سالهاست از آن دور شدهایم. گاهی بشریت از تعادل دور میشود؛ مثلا عدهای در ظلم کردن، عدهای در ظلم پذیری؛ عدهای در دنیاپرستی، عدهای در زهد؛ عدهای در علم و عدهای هم در ماوراء.
هر چه بیشتر از تعادل دور شویم بیشتر اسیر افراط و تفریط میشویم. مفاهیمی که هر چه بیشتر درگیرشان شویم کمتر جواب میگیریم. عاملی که باعث میشود سردرگم شویم؛ باعث میشود به مسیری که میرویم مشکوک شویم و شکی مثل خوره به جانمان افتد و آغازی شود برای درماندگی.
هر چه بیشتر در این مسیر پیش رویم بیشتر در خود فرو میرویم. بیشتر حس میکنیم که تنهاییم. بیشتر منتظر چیزی یا کسی هستیم که حالمان را خوب کند. در یک کلام مضطر میشویم. همان چیزی که لازمهی ظهور شمرده شده.
چه تناقض زیبایی! هر چه بیشتر از تعادل دور شویم بیشتر به آورنده تعادل نزدیک میشویم.
عجیب دلم گرفت، مسئولینی که حتی از مدعیان انقلابی بودن نیز طعنه میشنوند ولی جانشان کف دستشان هست…
عجب عکسی ازتون به یادگار ماند، شهادتت مبارک…
بر سر مزار حاج قاسممان امروز اشک ریختی و پاداش اشکت، شهادت در شب ولادت سید و سالار شهیدان شد…
شامل حالت شد:
از فطرس ملک به همه پر شکسته ها
حی علی کرامت گهواره حسین
از بچگی میشناسمش. از هوش و ذکاوتش هر قدر بگویم، کمتر از کم هست. هیچموقع فراموش نمیکنم، دبیرستان سوال فیزیک که معلم گفت بعید هست کسی حل کند، اگر کسی نصف راه حل را برود، امتحان پایان ثلث معاف هست و ۲۰ میگیرد…. نه تنها نصف بلکه بعد از یک ربع، جواب نهایی را هم پیدا کرد…
از سر علاقه به حوزه رفت، انجا هم بسیار موفق… همزمان فیزیک اتمی، هم میخواند…
خانواده شهیدپرور هستند، خاله، عمه، عمو، مادربزرگا، خودشون، همشون بالاستثنی شهید و جانباز دارند و جالب کار هیچکدام ریالی از بنیاد نمیگیرند…
الان با تمام استعداد و نخبه بودن، هر چند یکبار میبینمش، ناخودآگاه اشک میغلطد… هیچموقع چیزی نمیگوید فقط اینبار گفت: شوهر من برای مردم بهترین و مظلومترین هست، ولی من در عذابم… حیف که بچه دارم و فامیل آبرودار… کاش همه نمیگفتن خیلی خوب و خداترس هست… بله نماز و روزه، روضه و پیاده روی اربعین و… ولی اخلاق با من صفر و… دلم هم نمیاد به پدر و مادر پیرش شکایت کنم…
اشک را با پشت دستش پاک میکند و دست به سینه به سوی ضریح میرود… السلام علیک یا عمه جان… خدا اگر حق من هست شکرت…
ماتش هستم از این همه صبر…
ای معشوق بی همتای من
تو خود میدانی که نهایت زندگی روح و جسم من، این است که تو به من توجه کنی و صدایم را بشنوی، هر چند میدانم تو متوجه منی و شنوایی، این من غافلم…
یگانه من، از دردها به سوی تو میآیم و با تو نجوا میکنم و دلم پس از مناجات با تو سبک میشود و ارام میگیرد…
به درگاه جاودانه ات، اشک میریزم و میدانم تو تنها مونس منی و مرا در آغوش میگیری…
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَاسْمَعْ دُعائِى إِذا دَعَوْتُكَ، وَاسْمَعْ نِدائِى إِذا نادَيْتُكَ، وَأَقْبِلْ عَلَىَّ إِذا ناجَيْتُكَ، فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَيْكَ، وَوَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ مُسْتَكِيناً لَكَ، مُتَضَرِّعاً إِلَيْكَ