چقدر منتظر بودنت را عملی کردی؟
جمعه هست و صبح برای نماز بیدار شدم، هوای تاریک و اذان و نسیم خنک، خواب را فراری داد.
ناگهان دلتنگ دوران کودکی شدم که هر جمعه با مادرم به دعای ندبه میرفتم و بماند که بعضی وقتها از فرط خواب آلودگی نیمی از دعا را سر به زانو میگذاشتم و به عالم دیگر سفر میکردم…
دلم از همان دعای ندبه ها خواست، دختر کوچولو هم چشماشو باز کرده بود، همه چیز مهیا بود، قلقل سماور بلند شد، یک چایی و کمی نان و پنیر و یک خرما سریع جلوی اپن خوردیم و ماشین روشن شد به سمت دعای ندبه. اما انتخاب مکان: حرم، جمکران یا گلزار…. پس از رای گیری، قرعه جمعه انتظار به جمکران افتاد.
رفتیم و از قضا به لطف اینکه دخترک خوابش برد تا آخر دعا ماندیم… هر چقدر پسر کو ندارد نشان از پدر، دختر هم کو ندارد نشان از مادر… و خواب دلچسب.
کنارمان، خانواده ای چهار نفره بودند، پدر، مادر، جفتشان هم جور بود یک دختر و یک پسر. خیلی ارادت داشتند و از ابتدا گریه و ذکر لبشان آقا بیا. به حالشان غبطه خوردیم، و زن و شوهر به خمیازه های هم نگاه میکردیم و سر تاسف با تلخند تحویل هم میدادیم.
دعا تمام شد و حرکت به سمت خروجی… اتفاقا در صف ماشینها برای خروج، خانواده خوش بحالشان را دیدم. ناگهان یک ماشین سمند سفید که چرا عجله داشت از ما جلو زد، ثانیه ای بعد حضرت عباس گویان شیشه ها را دادیم بالا… بله دعوا و فحش و دادوبیداد که عمرا بذارم قبل من بروی، قسمهای راننده که اتفاق ناگواری افتاده….
بله همانهایی که به ظاهر لبیک میگفتن و آقا بیا ذکر لبشان بود فحشهایی دادند که دلم برای آقا و انتظار و منتظران کباب شد. کاش یاد بگیریم آقا منتظر واقعی میخواهد نه تسبیح چرخان دروغین. آقا کوفیان لبیک گوی را میشناسد.