28 اسفند 1402
چادر گل گلی کشدارمو سر کردم و بدو بدو پشت سر بابا راه افتادم. سرکوچه ننه خانوم بوی نون خانگی پیچیده بود، نگاه ملتمسانه به بابا کردم، در خونه زن حاجی مثل همیشه باز بود، دو تا سقلمه به در زد و یالا یالا گفت، زن حاجی، گفت بفرمایید پسر رباب سلطان، رفتیم… بیشتر »
نظر دهید »
29 اسفند 1401
وقتی شاغل، محصل، خانه دار، مادر، و از همه مهمتر دندان درد آخر سال به همراه بارش باران از بینی داشته باشی، نباید توقع خانه تکانی داشت…. هر سال، آخر سال میگویم دیگر از بعد عید استعفا میدهم ولی روز از نو و روزی از نو…. نقاشی یاد گرفتن دخترک… بیشتر »