حضرت اباالفضل علیهالسّلام چهرۀ بسیار درخشانی در جنگها بودند. در جنگ صفّین همه دیدند نوجوانی نقاب بر چهره کشیده، به میدان آمده است و «هَلْ مِنْ مُبارِزٍ؟» میطلبد. معاویه به اِبنِشَعثاء گفت: برو به جنگ او و او را بکش.
▪️ابنِشَعثاء در رزمندگی خیلی قهرمان بود. گفت: مرا به جنگ یک نوجوان میفرستی؟ اهل شام میگویند اِبنِشَعثاء به اندازۀ هزار رزمنده قدرت دارد. دون شأن من است بروم با این نوجوان بجنگم. یکی از پسرانم را میفرستم تا او را بکشد.
▪️هفت پسر داشت. پسر اوّل را فرستاد؛ کشته شد. پسر دوّم؛ کشته شد. پسر سوّم؛ کشته شد. هفت پسر اِبنِشَعثاء کشته شدند. اِبنِشَعثاء به شدّت غضبناک شد. کینه به دل گرفت و گفت: میروم و این نوجوان را از پا در میآورم. به میدان آمد؛ ولی این نوجوان نقاب بر چهره با یک ضربت اِبنِشَعثاء را از وسط دو نیم کرد و سپس به لشکر امیرالمؤمنین علی علیهالسّلام برگشت. حتّیٰ لشکریان امیرالمؤمنین علیهالسّلام حیرت زده بودند. این نوجوان کیست که با این همه دلیری و قدرتمندی جنگید؟
▪️وقتی حضرت اباالفضل علیهالسّلام داخل سپاه امیرالمؤمنین علی علیهالسّلام آمدند و نقاب را از چهره برداشتند، سپاه دیدند نوجوان هفده سالۀ امیرالمؤمنین علیهالسّلام، ابوالفضل العبّاس علیهالسّلام است.
▪️لذا در جریان عاشورا هم سپاه عمرسعد به شدّت نگران حضور اباالفضل العبّاس بودند و سعی کردند ایشان را از سپاه امام حسین علیهالسّلام جدا کنند.
▪️شمر به بهانۀ اینکه با مادر حضرت اباالفضل علیهالسّلام هم قبیله است، امان نامه برای حضرت آورد تا به آن بهانه، چهار برادر را از امام حسین علیهالسّلام جدا کند و مهمتر از سه تای دیگر، خودِ حضرت اَباالفضل علیهالسّلام بودند. حضرت اباالفضل علیهالسّلام به قدری شهامت داشتند که لشکر عمر سعد میدانستند با بودن ایشان کار خیلی بر آنها دشوار است.
▪️واقعۀ دسترسی به آب، در کربلا فوقالعاده است. لااقل چهار هزار رزمندۀ مسلّح راه را برای دسترسی به شَریعۀ فرات بسته بودند و اباالفضل العّباس علیهالسّلام لحظههای آخر، وقتی همه شهید شده بودند، خدمت برادر آمدند و عرضه داشتند: «يَا ابْنَ رَسولِ اللِه بِاَبِي اَنْتَ وَ امِّی» پدر و مادرم به فدایت. به سینۀ من فشار میآید و تحمّل ندارد. اجازه دهید من هم به میدان بروم.
▪️حضرت فرمودند: اباالفضل، اجازۀ میدان رفتن به تو نمیدهم؛ امّا اگر خیلی اصرار داری، برو و مقداری آب برای بچّههای خیام بیاور. این بار اباالفضل العبّاس علیهالسّلام یک تنه رفتند. یکبار با پنجاه نفر حمله کردند، چندین هزار نفر را کنار زدند و برای خیمهگاه آب آوردند؛ امّا اینبار کسی نمانده بود، فقط اباالفضل العبّاس علیهالسّلام بودند و بس. مشک را به دوش انداختند و یک تنه چند هزار نفر را پراکنده کردند. اقلاً صد نفر را به دَرَک فرستادند و به داخل شریعۀ فرات رفتند. مَشک را از آب پر کردند و برگشتند. این جلوههایی از شهامت حضرت اباالفضل العبّاس علیهالسّلام است.
در مواسات انسان چه بگوید؟! با برادر خود چه کردند! هر چه داشتند، هستی خود را در طَبَق اخلاص نهادند و در حقّ برادر ایثار کردند. همان وقت که در شریعۀ فرات رفتند و مشک را از آب پر کردند، دستها را پر از آب کردند و جلو آوردند. نگاه خیرهای به آب انداختند، بعد عبارت مَقتَل این است: «فَذَكَرَ عَطَشَ الْحسَيْنِ علیهالسّلام» یاد لبهای خشکیدۀ اباعبدالله الحسین علیهالسّلام افتادند و آب را روی آب ریختند.
حضرت اباالفضل علیهالسّلام ادب فوقالعادهای نسبت به اباعبدالله علیهالسّلام داشتند. هرگز در محضر امام حسین ننشستند. حضرت را جز یا اباعبدالله و یَابن رسول الله صدا نمیزدند. فقط یکبار حضرت را برادر خواندند؛ آن هم در آخرین لحظه بود که ندا دادند: «يا اَخِی اَدْرِکْ اَخاکَ»؛ برادر! برادرت را دریاب.
▪️بعضی از اهل مَقاتِل نقل میکنند: علّت اینکه حضرت در لحظۀ آخر به خود اجازه دادند امام حسین را برادر خطاب کنند، این بود که فاطمۀ زهرا سلام الله علیها را مشاهده کردند که فرمودند: «وَلَدِی عَبّاس» پسرم عبّاس! وقتی دیدند حضرت فاطمه سلام الله علیها ایشان را فرزند خود خواندند، جرأت کردند به اباعبدالله علیهالسّلام بگویند: برادرم …
این ایام کرونا یه امتحان بزرگه که کوفی نبودنمون و عمار بودنمون ثابت بشه. رهبرمون زمانیکه دیگران روبه رعایت بهداشت سفارش کرد، اول خودشون حرف و عمل رو یکی کردن تا همه یاد بگیرن. اگر واقعا ادعای طلبه پیروی رهبری رو داریم، باید این ایام ثابت کنیم و اشک دشمنان رو دربیاریم و بهانه ای دستشون ندیم. متاسفانه این روزا یه حرفایی از مذهبی مآبها میشنویم که نشون دست نشانده کجا هستن. وقتی به بنده خدایی گفتم چرا ماسک نمیزنی گفت هوا گرمه و این ویروس کرونا همش دروغه، همش بازی هست سر ما گرم بشه.
دلیل گرماش، منو یاد بی حجابها انداخت که میگن هوا گرمه نمیتونیم چادر سر کنیم… حواسمون باشه رهبرمون رو تنها نذاریم.
تیکه ای از کتاب خون دلی که لعل شد به این موضوع اشاره داره که برخی از کلام امام خمینی ره پیروی کردن:
«پس از اعلام عزا، همه ی طلاب جوان علوم دینی، به همان شکل که در مراسم عزا رسم است، لباسهای سیاه پوشیدند. برخی به یک پیراهن ساده بسنده کردند و برخی هم بیشتر سیاه پوشیدند. به یاد دارم که نزد خیاط رفتم تا برایم پیراهنی سیاه بدوزد.»
▪️امام حسین علیه السّلام حج را نیمه کاره رها کرد و به کربلا آمد. یعنی حجِّ حسینی حجی است که باید در منای عشق حسینی اقامت کرد.
▪️در عرفات فقط یک وقوف کوتاه کافی است، حتی اگر بعد از ظهر روز عرفه، فقط یک لحظه در عرفات حضور پیدا کنید، حجّ شما درست است، البته بدون حضور در عرفات و درک نکردن عرفات حج باطل است. یعنی باید به معرفت رسید. حج یعنی قصد، وقتی قصد کوی دوست کردی، باید اوّل دوست را بشناسی و به معرفت برسی.
▪️ یک وقوف کوتاه در عرفات کافی است؛ یعنی در منزل عقل و بحثهای تئوریک متوقّف نشو، یک عمر هی در جا نزن، هی خودت را مشغول به بحثهای ذهنی نکن و از حرکت باز نمان، از عشق باز نمان.
▪️عرفات برای گذر کردن است، عقل برای عبور کردن است، عقل منزل توقّف نیست. هنر عقل این است که تو را به درِ خانهی محبوب و معشوق میرساند.
▪️عقل دلیل و راهنماست، راه را نشان میدهد، به در خانهی خدا و اولیای خدا میآورد، آنجا جایی نیست که بخواهی خدا و اولیای خدا را با ترازوی عقل خود بکشی، آنجا باید عاشقانه رفتار کنی.
▪️امّا در منا چه؟ در منا باید بیتوته کنی، آنجا سه شب میهمان معشوق هستی، به خانه معشوق آمدهای.
▪️اباعبدالله الحسین علیه السّلام آن حجّ ظاهری که از حقیقت حج تهی شده بود را رها کرده و حجّ حقیقی را برپا کرد. در حجّ اباعبدالله علیه السّلام، هم وقوف در عرفات و معرفت مکتب حسینی ضروری است و هم بیتوته در خانهی عشق اباعبدالله الحسین علیه السّلام.
▪️هر کسی میخواهد از این مکتب درس بیاموزد و بهره بگیرد، باید هر دوی این ابعاد را داشته باشد که متأسفانه غالباً نوعی افراط و تفریط میبینیم.
▪️یا چنان در بحثهای تئوریک و علمی غرق شدهاند و از جنبههای عاطفیِ داستان عاشورا محروم ماندهاند.
▪️یا از آنطرف چنان در نوحه خوانی و سینه زنی و گریه کردن و عشق بازیهای عاطفی غرق شدهاند که از برخورد تحلیلی و درک درست از واقعه عاشورا محروم ماندهاند.
▪️اسلام، جامع هر دوی اینهاست، روزی که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میرفتند، فرمودند:
إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ الله وَ عِتْرَتِی
▪️کتاب الله مظهر معرفت و اهل بیت علیهم السّلام مظهر ولایت و عشق و دلدادگی هستند، این دو مکمّل یکدیگرند.
▪️پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نه کتاب را به تنهایی گذاشت، آنطور که اهل سنّت میگویند، و نه اهل بیت علیهم السّلام را به تنهایی مطرح کردند. فرمودند: این دو تفکیک ناپذیرند.
إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ
▪️معرفت و عشق تفکیک ناپذیرند و اگر کسی بخواهد از مکتب اباعبدالله علیه السّلام بهرهی وافر ببرد، باید عاشقانه و عارفانه وارد عرصهی درس آموختن از این مکتب بشود.
▪️ائمه علیهم السّلام بر احیای خاطره عاشورا تأکید فراوانی دارند. چقدر بر اهمیت عزاداری اباعبدالله الحسین علیهالسّلام، اشک ریختن در مصائب آن حضرت و برپا داشتن مجالس ذکر ایشان تأکید شده است و چه تعابیر عجیبی در این خصوص در روایات شده است.
▪️این تأکیدات برای شناختن واقعه عاشورا و بهره گیری از آن، برای عارف شدن و عاشق شدن و در یک کلام برای مسلمان و مؤمن حقیقی شدن و برای اختیار کردن الگوی معرفت و عشق در داستان عاشورا و طبق آن الگو، خود را سامان دادن و به آن شکل درآوردن است.
▪️یکی از شروط استطاعت حج آن است که هیچ خطر جدّیِ جانی و یا مالی، انسان را تهدید نکند، والا حج واجب نیست، امّا عجیب آنجاست که در رفتن به زیارت مرقد مطهر اباعبدالله الحسین علیه السّلام روایاتی داریم که کاملاً خلاف این است.
▪️هر چقدر خطر سنگینتر و جدّیتر شده، تأکید ائمه علیهم السّلام بر رفتن به زیارت اباعبدالله علیه السّلام بیشتر شده است، این نشان میدهد حجّ حقیقی کدام است و کعبهی حقیقی کجاست.
▪️هیچ خطری سبب نشد ائمه علیهم السّلام بگویند از زیارت امام حسین علیه السّلام چشمپوشی کنید، بدین خاطر که این مکتب، مکتبی است که حقیقت اسلام در آن آموخته میشود و اهداف اسلام در آن محقّق میشود.
طبری گوید:
اولین شهید آل ابی طالب، در آن روز حضرت《علی اکبر》پسر حسین (ع) بود ، که مادرش 《لیلی》نوه ی دختر 《ابوسفیان》می شد. بخاطر همین رابطه ی خویشاوندی ،
برای ایشان امان نامه ای آوردند و در آن نوشته بود:
تو خویشاوند امیر المومنین _ یزید بن معاویه _ هستی و ما می خواهیم حرمت این خویشاوندی رعایت شود و اگر بخواهی ، تو را امان داده ایم
حضرت علی اکبر گفت:
حرمت خویشاوندی با رسول خدا (ص) برای رعایت ، بسی بهتر است.
خوارزمی گوید :
هنگامی که امام حسین (ع) ، علی اکبر را دید ، محاسن خود را به سوی آسمان گرفت و فرمود :
پروردگارا بر این مردم گواه باش. اینک جوانی به سوی آنها رفت ، که در صورت و سیرت و بیان ، شبیه ترین مردم به پیامبرت ، محمد (ص) است. و ما هر گاه مشتاق دیدار روی پیامبرت می شدیم ، روی او را نظاره می کردیم.
حضرت علی اکبر به میدان رفت و بر سپاه دشمن یورش برد.او جنگید و جنگید تا کوفیان را به ستوه آورد.سپس هنگامی که به شدت مجروح بود ، نزد پدر بازگشت و گفت : پدر جان ! تشنگی توانم را بریده و سنگینی وسایل جنگ ، جانم را آزرده ، آیا جرعه ی آبی هست تا نیرو بگیرم و بر این دشمن بتازم
امام حسین (ع) گریست و فرمود :
پسرم! بر محمد و بر علی و بر پدرت بسی دشوار است که تو آنان را بخوانی و پاسخت ندهند و یاری بخواهی و یاری ات نکنند
آنگاه انگشترش را به او داد و فرمود : این انگشتر را در دهان بگذار و به جنگ با دشمنانت بازگرد ، که من امیدوارم به زودی جدّت رسول خدا (ص) از جام لبریز خود سیرابت گرداند ، شربتی که پس از آن هرگز تشنه نشوی.
حضرت علی اکبر به میدان بازگشت و به جنگیندن همچنان ادامه داد که (مره بن منقذ عبدی) کمین کرد و ضربه ای به فرق او زد و دیگران با شمشیر به جانش افتادند.حضرت علی اکبر به گردن اسب آویخته بود و اسب نیز او را به عمق سپاه دشمن برد و آنها با شمشیر های خود پاره پاره اش کردند.
حضرت علی اکبر در واپسین لحظات عمرش با صدای بلند فریاد زد : پدر جان ! این جدّم رسول خداست ، که با جام لبریزش ، از شربتی که هرگز سیراب نگردم ، سیرابم کرد.همو به شما می فرماید : بشتاب که برای تو نیز جامی ذخیره شده است… .
مقتل الحسین ص ۱۵۶
من به تو فکر میکردم سید و سالار! آن لحظه که علی اکبرت، شبیهترینِ افراد به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم، از تو اذنِ به میدان رفتن خواست و تو بیدرنگ به او اذن دادی.
با خود گفتم چه دلی داری یا حسین! اما وقتی اشکهایت را به هنگامهی بدرقهی برومند فرزندت دیدم دانستم غوغای دلت را…
حضرت علی اکبر سلام الله علیه، تنها یک فرزند نبود، یک فداییِ جان بر کف در راه امام زمانش بود.