اوج حقارت و ترس در لحظهای بود که سگ هار در حال دویدن از ترس بود برای رسیدن به پناهگاه؛ بله همان لحظه که غیورمردان حیدرگویان بودند…
اما مردان خدا، در راه خدا از شهادت ترسی ندارند و تنها به آغوش خدا پناهنده میشوند …
این است تفاوت شیعیان حیدر خیبرشکن با یهودیان در پشت درب خیبر….
بار اول گفت عسل نمیخوام نمیخوام
باز نظرش برگشت گفت مامان پنیر بذار و یه قاشق عسل
گفت نه مامان خوشمزه نبود
دوباره گفت مامان کره و عسل بذار
خورد و گفت نوچ
تا سه نشه، بازی نشه. گفت نون خالی و عسل
اینبار اعتراض نکرد گفت خود عسل خوشمزهتره
گفتم بله عسل طعم شهادت هست طعمی نیست که گلو را بزند
اینبار خودش نون را در ظرف عسل زد و گفت بخاطر همین بود حضرت قاسم گفت احلی من العسل چون شیرینی عسل باحاله
رو در رویش بودم، رعشه بر اندامم افتاده بودم، من با آنهمه شجاعت، مگر میشود؟ بقولی نمیدانم چه مرگم شده است؟ چرا با اینکه نام پدر پسوندمان هست ولی نام مادرش مرا لرزه انداخته است، مادر واژهای بیانتها، واژهای که فقط حروف، رازش را میفهمند و هیچکس توان فهم او را ندارد مگر مقام باریتعالی که زیرپایش را مزین کرده است، با خودم گفتم مادر من زیرپایش بهشت هست، پس مادر او چه!!!
نه من قدرت ندارم، توبه میکنم او میپذیرد، جزء این انتظار ندارم زیرا زاده و تربیتشدهی آنچنان شیرزنی هست…
بهشت زیرپای مادرم را به وعده بهشت دروغین دنیا ترجیح میدهم…
من توبه کردم و آزاد گشتم و بهای آزادیام بهشتی با امضای شهادت شد….
این بهشت من که امضای مادری قد خمیدهی راست قامت قامت مزیناش کرده است نویدی است برای تمامی حرشدگان….
شب سوم هست…
یک دخترک سه ساله میدان دار هست…
سخنران تمام کرد…
نمیدانم چرا ولی رسم نبود این شب شور حسین حسین پیرغلامان بردارند، هر سال شب تاسوعا و عاشورا، شور قبل از مداحی بود…
مداح برخلاف دو شب قبل، بدون مقدمهچینی، پس بسم الله بدون هیچ کلامی، به یکباره گفت:
عمه بابام كجاست
مغیلان چیست میدانی؟ فقط این را بگو بابا!
صدای جیغی بلند شد
رعشه بر تن همگان زد…
زنان دورش را گرفتند…
زن غریبه بود…
پس از سکوت طولانی حاکم بر فضا، زن فریاد زد…
ادامه دهید…
داغ دلم شاید با رقیه التیام یابد…
برادرزاده سه سالهام، فاطمه رقیه، دو شب پیش تب کرد و تشنج و رفت که رفت….
دیگر یک جیغ نبود، مرد و زن یا رقیهگویان، گویا یک عمه شده بودند.
چه خوب است تا در افق کربلاییِ تاریخِ خودمان تأمّل کنیم و ببینیم بین کربلایِ تاریخی حضرت اباعبدالله«علیهالسلام» و کربلای ما که نمادی مثل حاج قاسم سلیمانی را به عنوان شهید در خود دارد؛ چه نسبتی وجود دارد؟ و از این جهت با نظر به نسبت شهدای عاشورا و شهید و شهادت که شهید حاج قاسم سلیمانی در این زمانه نماد آن است، به آینده تاریخی خود فکر کنیم. به امید اینکه روشن شود ما در این تاریخ در کجای نهضت اباعبدالله«علیهالسلام» قرار داریم و نهضت اباعبدالله«علیهالسلام» چگونه ما را فرا گرفته است و آیا آن یگانگی که یاران حضرت توانستند در نسبت با حضرت در کربلا از خودشان شکل دهند، ما در همان سنت، در این تاریخ میتوانیم آن یگانگی را از خود نشان دهیم؟ آیا میتوانیم آن حضور را ذیل نماد آغازگراین تاریخ یعنی ذیل حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» و با افقی که شهید حاج قاسم سلیمانی برای ما به ظهور میآورد، به دست آوریم؟ این است آنچه امروز باید به آن بیندیشیم تا اولاً: از نهضت حضرت اباعبدالله«علیهالسلام» بهره کامل را ببریم و ثانیاً: با فهم درست جایگاه شهادت در امروز تاریخ خود با نظر به دو بستر دیروز عاشورایی و امروز عاشوراییمان، در عالیترین حضور، موقعیت خود را شکل دهیم و به سخن رهبر معظم انقلاب بیندیشیم که فرمودند:
«شهدا مایه رونق حیات معنویاند در کشور. حیات معنوی یعنی روحیه، یعنی احساس هویّت، یعنی هدفداری، یعنی به سمت آرمانها حرکتکردن، عدم توقّف؛ این کار شهدا است؛ این را هم قرآن به ما یاد میدهد. شهدا تا هستند، با تن خودشان دفاع میکنند، وقتی میروند، با جان خودشان: «وَ یَستَبشِرونَ بِالَّذینَ لَم یَلحَقوا بِهِم مِن خَلفِهِم اَلّا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنون؛» ببینید این استبشار، مال بعد از رفتن است. تا هستند، جانشان و تنشان و حرکت مادّیشان در خدمت اسلام و در خدمت جامعه اسلامی است، وقتی میروند، معنویّتشان، صدایشان تازه بعد از رفتن بلند میشود. نطق شهدا بعد از شهیدشدن باز میشود، با مردم حرف میزنند - بِالَّذینَ لَم یَلحَقوا بِهِم- با ماها دارند میگویند؛ [باید] ما گوشمان سنگین نباشد تا بشنویم این صدا را… مهم این است که ما بشنویم این صدا را… اگر این پیام را بشنویم، روحیهها قوی خواهد شد، حرکت، حرکت جدّیای خواهد شد… روزبهروز اینها زندهتر میشوند.»(۱۴ آبان ۹۷)