19 اردیبهشت 1403
خنکای صبح، صورتم را نوازش میکرد، به سمتش حرکت کردم، خودش قدمهایم را تندتر کرد، بوق زدن چند تاکسی سکوت خیابان را شکست، کنسرت گنجشکها را مختل میکرد، باید از دستشان رها میشدم به پیادهرو رفتم تا شاید بوقها خاموش شوند…. پیرزن قد خمیدهای با دو… بیشتر »
نظر دهید »
07 خرداد 1402
خیلی تلاش کردم کفشداری حضرت معصومه سلام الله علیها مشغول شوم به عشق بی بی و جایگزینی برای پدربزرگم که سالیان سال هر پنجشنبه کفشدار خانم بود ولی نشد که نشد از من اصرار و از مسئول، عدم قبول و الا و بلا تو گشت ورودی هستی، ناامید شدم حسابی… دهه کرامت… بیشتر »