27 اسفند 1402
بار اول نبود این کارش. دوباره برای رفت و آمد در خانه را باز کردم و میخ شد تا ته خانه را نگاه کرد، هر چند من دیگه آبدیده شده بود هم در زیرزمین را میبندم هم در اتاق بالا را که فقط مستفیض از راه پلهها و ورودی در بشود. چند روز پیش خیلی خسته بودم، گفتم… بیشتر »
نظر دهید »
24 اسفند 1402
راهی سفر شدن ماه رمضانی پدر دخترک، اسباب و وسایل نیاز دارد، اولیش ماشین مشدی ممدعلی نه بوق داره نه صندلی، رخنمایی میکنه. ماشین تحویل صافکار بود، ساعت ۱۲.۳۰ زنگ زد، داداش زود بیا ماشینت آماده هست، میخوام بروم نهار بخورم. پدر دخترک چشمای گرد شده، گفت… بیشتر »
23 اسفند 1402
نگاهم چند دقیقهای روی زولبیا داخل جعبه قفل شد، داخل ظرف چیدم و بعد از افطاری برای چایی پدر و دخترک، برو تا من بیایی راه انداختن که تعریف شدنی نیست… تعارفهای بیامان که بیا بخور و رد تماس از من… آخر، پدر دخترک گفت: چرا ناز میکنی و ماه… بیشتر »
21 اسفند 1402
سحری بیدار نشدم… منع پزشکی پس از کمآبی شدید سال گذشته که باعث تحت تاثیر قرار گرفتن ستون فقرات و بعدش عمل جراحی سنگین داشته باشم، هر ثانیه، کارت قرمز از سوی خانواده برای روزه دریافت کردم… تحمل روزه نگرفتن ماه رجب و شعبان را نداشتم…… بیشتر »
29 فروردین 1402
اصلا نهایت جالبی هست، این شگفتی قابل بیان نیست، دقیقا روزی که ربع پهلوی، کلاه آدمکشی بر سر گذاشت و با پدر آدمکشی تنگاتنگ نشست، دست به دعا برداشت برای زن، زندگی، آزادی… در ایران… در تهران… بازم بگویم… اراضی عباس آباد… یک… بیشتر »