01 آبان 1403
استکانهای بلور رو از کمد درآوردم و توی وایکتس قلشون دادم …. بعد از چند دقیقه دستکشها رو با اسکاچ شروع کردم به سابیدن …. با خودم فکر میکردم وسایل شیشه ایی و شکستنی چقدر بیجنبه هستن و زود غباری که روشون میشینه رو نشون میدن!…. وسط شستن… بیشتر »
نظر دهید »
30 مهر 1403
نارنگی سبز رنگ که فریاد میزد ترشترین طعم را خواهد داشت، پوست میکندم، بویش تمام خانه را پر کرد، مامان صدایش بلند شد کسی که فشارش ۷ روی ۵ هست این نارنگی را میخورد، گوشهایم نشنید و فقط خندیدم من زن روزهای سختم… داشتم مثل هر روز صبح کیف به پشت به… بیشتر »
10 مرداد 1403
اوضاع وخیم و معده درب و داغون که با هر سازی، رقصی به خود میدهد. میرقصد و عجیب میرقصاند. همیشه زنداداش خدابیامرزم میگفت: بیخیال دو روز دنیا، سروجانم به فدای شکم. کاسه عدسی جلویم قرار گرفت، اول گفتم نه، بعد گفتم آره، دوباره گفتم نه… قبل از هر… بیشتر »
30 تیر 1403
بنا شد مسابقهای بینمان برگزار شود…. پیشنهادات جمع شد و بالاخره مسابقه برگزار شد… سه جایزه اول، دوم و سوم تعیین کردیم… جایزه نفر اول: کتاب جایزه نفر دوم: روسری جایزه نفر سوم: هدیه نقدی نفر اول قهر کرد و گفت بیعدالتی هست و مال… بیشتر »
07 تیر 1403
ساعت ۹ شب عید غدیر تازه بستهبندی نقلها و شکلاتها و کسمهها تمام شد… داشتیم پک ویژه دختربچهها و پسربچههای زیر ۸ سال را آماده میکردیم که یکدفعه مامان گفت پرینتر رنگی کار میکند؟ نمیدانستیم چه طرحی دارد ولی همصدا گفتیم مامان خسته شدیم و دیگه… بیشتر »