09 تیر 1402
جمعیت آن قدر ساکت شده بود که میشد صدای قلبشان را شنید. قلب ها تند تند می زد. ته دل خیلی ها خالی شده بود. بعضی ها درگوشی با هم پچ پچ میکردند که محمد میخواهد با این دستور ما را به کشتن دهد. فرمان سنگینی بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده… بیشتر »
نظر دهید »
08 تیر 1402
ليوان چاى را برمىدارم و روى مبلى مى نشينم، كاروان ما، تازه به هتل رسيده است و همه مى خواهند زودتر به اتاق هاى خود بروند. بايد صبر كنم تا آسانسورها خلوت شود. سرم كمى درد مىكند، پرواز ما ده ساعت تأخير داشت، خيلى خسته ام. چاى سرد مى شود، ديگر وقت… بیشتر »
28 خرداد 1402
یک تکه نان سنگک برداشتم، پاکت پفک و چیپس را گذاشتم جلویم، در هر لقمه یک پر چیپس و پفک میگذاشتم و در کاسه ماست چکیده میزدم و میخوردم… خواهرم گفت: مثلا بزرگ شدی…. گفتم بقول آنه: خب، نمی توان یک دفعه ای، عادت دختر بچه بودن را کنار گذاشت….… بیشتر »
17 خرداد 1402
خانه پدری را دوست دارم چون اطرافش شاید یک یا دو خانه عمودی سر به فلک کشیده هست، همه خانههای صاف و روی زمین هستند، زمینی و خاکی بودن حال و هوای دیگری دارد مخصوصا در محلههایی که دورتادورش مسجد هست، مسجدهایی با سقفهای سنتی، مسجدهایی برای معراجی شدن!… بیشتر »
14 خرداد 1402
از چهار سال پیش که سنگ کیسه صفرا گرفتم، تا الان زیر بار دکتر و عمل جراحی نرفتم. تخت روبرویی خانمی بود که دقیقا جراحی سنگ کیسه صفرا کرده بود دکتر بزم که جراحان زبردست قم هست دکترش بود، برای معاینه و مرخص کردنش وقتی امد دختر مریض آخرش گفت: دکتر چی بخورد… بیشتر »