دهه اول محرم تمام شد، حالا چه وظیفه ای داریم ؟
۱- تمام اهداف قیام عاشورا رو در زندگی خودمون پیاده کنیم.. ظلم ستیزی، شهادت طلبی، رضایت قلبی به رضایت خدا و بویژه انجام واجب فراموش شده یعنی امربه معروف و نهی از منکر
۲- ابعاد رفتاری شهدای کربلا رو بررسی کنیم و در زندگی خودمون جاری و ساری کنیم…
نماز اول وقت، حجاب و حیا ،روحیه ی جهادی، توکل، امر به معروف و نهی از منکر و…
۳- لحظه لحظه زندگیمون رو حسینی باشیم.. ما گریه کن حسینیم… ببینیم به کدوم کارمون راضی هستن و کدوم کار ناراحتشون میکنه و باید ترک کنیم… ظاهر و رفتارمون در شأن یک محب امام حسین باشه
۴-روضه و یاد آقا رو فراموش نکنیم.. ولو در حد یک سلام هرروز یاد اقا امام حسین علیه السلام باشیم…
۵- زینب گونه زندگی کنیم: عالمه، با صلابت، صبور، محکم، پایبند به حجاب و اصول اعتقادی، آمر به معروف، صمیمی، دلسوز و مهربان با اعضای خانواده، فداکار.
حال و هوای دل حضرت رقیه سلام الله علیها را تا وقتی سایه پرصلابت پدر بالای سر باشه نمیشه درک کرد. در واقع به دریا رفته می داند مصیبت های طوفان را. این حال و هوا رو حتی دختر پدری که الان صاحب فرزند هست و مادری هست هم وقتی پدرش رو از دست میده می فهمه، دختری که شاید خودش دوران جوانی را هم پشت سر گذاشته. وقتی کسی حرفی بهش میزنه توی دلش میگه تا وقتی بابام بود این حرف رو بهم نمی زدند تا وقتی بابام بود نگاه چپ بهم نمی کردند. اونجاست که بدون هیچ روضه و مرثیه ای، اشکش برای حضرت رقیه سرازیر میشه که نوگل پدر چه کشیدی در اون صحرا. چه سختی ای کشید زینب برای آروم کردن همچین دختری. هیچ دستی نتونست آرومش کنه تا اینکه چشم به چشم با پدر شد….
دخترها بابایی اند…
کنایه هایی که به دختران شهدا، شهدای مدافع حرم زده شد کمتر از گوشواره از گوش کشیدن نداشت. آه هایی که از دل کشیدند و اشکهایی که ریز ریختند و سراغ پدر رو گرفتن… ظالم همیشه هست تنها لباسش، الفاظش و نگاهش متفاوت شده است. روزی در لباس لشکر یزید، روزی در لباس سلبریتی یا روشنفکری که گفت مدافعان حرم برای پول خود رفتند…. اینها همانها هستند که گفتند حسین فقط برای تخت حکومت خود رفت….
دخترها بابایی اند….
یا حسین اگر با تو بیاییم اسلام چه می شود ما به عبادت باید بپردازیم. دست بردار و به محراب بنشین وعبادت کن تا به بهشت بروی.
عدهای وقتی امام حسین علیه السلام از آنها خواست برای کشته شدن در راه خدا آماده شوند، چنین توجیهاتی آوردند. اما مگر اسلامِ حسین با اسلامِ آنها فرق داشت؟! مگر هدفِ این جماعت حفظ اسلام نبود؟ پس چرا والاترین مسیر را انتخاب نکردند؟
اما ماجرا چه بود؟
ماجرا همان افراد ترسو هست که حقیقت اسلام را فراموش کردند و به قول معروف، همرنگ جماعت میشوند و سکوت میکنند تا مصلحتشان به خطر نیفتد. همانهایی که الان در شهر و دیار و اقوام خود، باحجاب و بانماز و روزه و همه چی تمام هستند ولی با بیرون رفتن از شهر خود یا قرار گرفتن در بین افراد دیگر مسیر خود رها میکنند.
همانهایی که حفظ اسلام و ترویج آن را بهانه کردند. در حالیکه حفظ اسلام در آن زمان به جهاد و فداکاری و ریخته شدن خونشان بود، و همانهایی که الان با اینکه رهبر از عدم اعتماد به دشمنان می گوید ولی می گویند مصلحت به گفتگو هست و عزت ملی را فدا میکنند به بهانه ایمنی کشور، به بهانه تحریم، به بهانه سیاست خارجی.
ای منتظر ظهور مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف! آیا آماده هرگونه تلاش و فداکاری و جهاد هستی؟ مگر میشود پای در رکاب رهبر کشور اسلامی نداشت و منتظر امام قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف بود. باید بدانی حفظ اسلام در هر زمان وابسته به همراهی با ولی زمان است نه تنها دعای انتظار خواندن و نماز و عبادت ولی ….، پس باید ببینی ولی زمانت چه میخواهد!
اللهم ارزقنا بصیرة.
اللهم ارزقنا توفیق پیروی از ولی امر مسلمین….
حضرت اباالفضل علیهالسّلام چهرۀ بسیار درخشانی در جنگها بودند. در جنگ صفّین همه دیدند نوجوانی نقاب بر چهره کشیده، به میدان آمده است و «هَلْ مِنْ مُبارِزٍ؟» میطلبد. معاویه به اِبنِشَعثاء گفت: برو به جنگ او و او را بکش.
▪️ابنِشَعثاء در رزمندگی خیلی قهرمان بود. گفت: مرا به جنگ یک نوجوان میفرستی؟ اهل شام میگویند اِبنِشَعثاء به اندازۀ هزار رزمنده قدرت دارد. دون شأن من است بروم با این نوجوان بجنگم. یکی از پسرانم را میفرستم تا او را بکشد.
▪️هفت پسر داشت. پسر اوّل را فرستاد؛ کشته شد. پسر دوّم؛ کشته شد. پسر سوّم؛ کشته شد. هفت پسر اِبنِشَعثاء کشته شدند. اِبنِشَعثاء به شدّت غضبناک شد. کینه به دل گرفت و گفت: میروم و این نوجوان را از پا در میآورم. به میدان آمد؛ ولی این نوجوان نقاب بر چهره با یک ضربت اِبنِشَعثاء را از وسط دو نیم کرد و سپس به لشکر امیرالمؤمنین علی علیهالسّلام برگشت. حتّیٰ لشکریان امیرالمؤمنین علیهالسّلام حیرت زده بودند. این نوجوان کیست که با این همه دلیری و قدرتمندی جنگید؟
▪️وقتی حضرت اباالفضل علیهالسّلام داخل سپاه امیرالمؤمنین علی علیهالسّلام آمدند و نقاب را از چهره برداشتند، سپاه دیدند نوجوان هفده سالۀ امیرالمؤمنین علیهالسّلام، ابوالفضل العبّاس علیهالسّلام است.
▪️لذا در جریان عاشورا هم سپاه عمرسعد به شدّت نگران حضور اباالفضل العبّاس بودند و سعی کردند ایشان را از سپاه امام حسین علیهالسّلام جدا کنند.
▪️شمر به بهانۀ اینکه با مادر حضرت اباالفضل علیهالسّلام هم قبیله است، امان نامه برای حضرت آورد تا به آن بهانه، چهار برادر را از امام حسین علیهالسّلام جدا کند و مهمتر از سه تای دیگر، خودِ حضرت اَباالفضل علیهالسّلام بودند. حضرت اباالفضل علیهالسّلام به قدری شهامت داشتند که لشکر عمر سعد میدانستند با بودن ایشان کار خیلی بر آنها دشوار است.
▪️واقعۀ دسترسی به آب، در کربلا فوقالعاده است. لااقل چهار هزار رزمندۀ مسلّح راه را برای دسترسی به شَریعۀ فرات بسته بودند و اباالفضل العّباس علیهالسّلام لحظههای آخر، وقتی همه شهید شده بودند، خدمت برادر آمدند و عرضه داشتند: «يَا ابْنَ رَسولِ اللِه بِاَبِي اَنْتَ وَ امِّی» پدر و مادرم به فدایت. به سینۀ من فشار میآید و تحمّل ندارد. اجازه دهید من هم به میدان بروم.
▪️حضرت فرمودند: اباالفضل، اجازۀ میدان رفتن به تو نمیدهم؛ امّا اگر خیلی اصرار داری، برو و مقداری آب برای بچّههای خیام بیاور. این بار اباالفضل العبّاس علیهالسّلام یک تنه رفتند. یکبار با پنجاه نفر حمله کردند، چندین هزار نفر را کنار زدند و برای خیمهگاه آب آوردند؛ امّا اینبار کسی نمانده بود، فقط اباالفضل العبّاس علیهالسّلام بودند و بس. مشک را به دوش انداختند و یک تنه چند هزار نفر را پراکنده کردند. اقلاً صد نفر را به دَرَک فرستادند و به داخل شریعۀ فرات رفتند. مَشک را از آب پر کردند و برگشتند. این جلوههایی از شهامت حضرت اباالفضل العبّاس علیهالسّلام است.
در مواسات انسان چه بگوید؟! با برادر خود چه کردند! هر چه داشتند، هستی خود را در طَبَق اخلاص نهادند و در حقّ برادر ایثار کردند. همان وقت که در شریعۀ فرات رفتند و مشک را از آب پر کردند، دستها را پر از آب کردند و جلو آوردند. نگاه خیرهای به آب انداختند، بعد عبارت مَقتَل این است: «فَذَكَرَ عَطَشَ الْحسَيْنِ علیهالسّلام» یاد لبهای خشکیدۀ اباعبدالله الحسین علیهالسّلام افتادند و آب را روی آب ریختند.
حضرت اباالفضل علیهالسّلام ادب فوقالعادهای نسبت به اباعبدالله علیهالسّلام داشتند. هرگز در محضر امام حسین ننشستند. حضرت را جز یا اباعبدالله و یَابن رسول الله صدا نمیزدند. فقط یکبار حضرت را برادر خواندند؛ آن هم در آخرین لحظه بود که ندا دادند: «يا اَخِی اَدْرِکْ اَخاکَ»؛ برادر! برادرت را دریاب.
▪️بعضی از اهل مَقاتِل نقل میکنند: علّت اینکه حضرت در لحظۀ آخر به خود اجازه دادند امام حسین را برادر خطاب کنند، این بود که فاطمۀ زهرا سلام الله علیها را مشاهده کردند که فرمودند: «وَلَدِی عَبّاس» پسرم عبّاس! وقتی دیدند حضرت فاطمه سلام الله علیها ایشان را فرزند خود خواندند، جرأت کردند به اباعبدالله علیهالسّلام بگویند: برادرم …
این ایام کرونا یه امتحان بزرگه که کوفی نبودنمون و عمار بودنمون ثابت بشه. رهبرمون زمانیکه دیگران روبه رعایت بهداشت سفارش کرد، اول خودشون حرف و عمل رو یکی کردن تا همه یاد بگیرن. اگر واقعا ادعای طلبه پیروی رهبری رو داریم، باید این ایام ثابت کنیم و اشک دشمنان رو دربیاریم و بهانه ای دستشون ندیم. متاسفانه این روزا یه حرفایی از مذهبی مآبها میشنویم که نشون دست نشانده کجا هستن. وقتی به بنده خدایی گفتم چرا ماسک نمیزنی گفت هوا گرمه و این ویروس کرونا همش دروغه، همش بازی هست سر ما گرم بشه.
دلیل گرماش، منو یاد بی حجابها انداخت که میگن هوا گرمه نمیتونیم چادر سر کنیم… حواسمون باشه رهبرمون رو تنها نذاریم.
تیکه ای از کتاب خون دلی که لعل شد به این موضوع اشاره داره که برخی از کلام امام خمینی ره پیروی کردن:
«پس از اعلام عزا، همه ی طلاب جوان علوم دینی، به همان شکل که در مراسم عزا رسم است، لباسهای سیاه پوشیدند. برخی به یک پیراهن ساده بسنده کردند و برخی هم بیشتر سیاه پوشیدند. به یاد دارم که نزد خیاط رفتم تا برایم پیراهنی سیاه بدوزد.»