28 خرداد 1402
یک تکه نان سنگک برداشتم، پاکت پفک و چیپس را گذاشتم جلویم، در هر لقمه یک پر چیپس و پفک میگذاشتم و در کاسه ماست چکیده میزدم و میخوردم… خواهرم گفت: مثلا بزرگ شدی…. گفتم بقول آنه: خب، نمی توان یک دفعه ای، عادت دختر بچه بودن را کنار گذاشت….… بیشتر »
نظر دهید »
25 خرداد 1402
به سمت مسیر در حرکت بودیم، دائم به فکر بودم چوقت میرسیم و میگفتم تا کجا جاده ادامه دارد، یکدفعه پشت سرم را نگاه کردم و با غرور گفتم خیلی راه را آمدیما… خندید گفت چقدر حال زندگی و اعمالمان برای رفتن یکسان است و با لهجه زیبای خود ادامه داد:… بیشتر »
17 خرداد 1402
خانه پدری را دوست دارم چون اطرافش شاید یک یا دو خانه عمودی سر به فلک کشیده هست، همه خانههای صاف و روی زمین هستند، زمینی و خاکی بودن حال و هوای دیگری دارد مخصوصا در محلههایی که دورتادورش مسجد هست، مسجدهایی با سقفهای سنتی، مسجدهایی برای معراجی شدن!… بیشتر »
14 خرداد 1402
از چهار سال پیش که سنگ کیسه صفرا گرفتم، تا الان زیر بار دکتر و عمل جراحی نرفتم. تخت روبرویی خانمی بود که دقیقا جراحی سنگ کیسه صفرا کرده بود دکتر بزم که جراحان زبردست قم هست دکترش بود، برای معاینه و مرخص کردنش وقتی امد دختر مریض آخرش گفت: دکتر چی بخورد… بیشتر »
11 خرداد 1402
به این فکر کردید که نصیحت فرزند راز و رمزی دارد؟ به این فکر کردید که باید وزن و متر کنارت باشد! خیلی از پدر و مادرها، دفتر مثنوی را باز میکنند و بخاطر یک اتفاق سیاه دفتر بلند بالا را باز میکنند که بکوبند و بکوبند و بکوبند، و در خیال خود به به و چه چه… بیشتر »