05 اردیبهشت 1403
بعد از نماز عشاء وقتی با روح و ویران خط خطی پیشنهاد بیرون رفتن دادم، از طرف پدر دخترک پذیرفته شد اما دخترک فرمودن no منکه نگفتم برم، من نمیآیم. با کلی دعوا بالاخره رضایت دادند، ماشین به سمت جمکران پیچید، جلوی موکب اتباع افغانی ایستادم با هزار ترس و… بیشتر »
نظر دهید »
19 شهریور 1402
بچه که بودم، شبی یکی از بانوان محترمه، بخاطر بازی کردن مهر دعوایم کرد و من هم سرشار از غرور، قهر کردم و مسجد یکهفته نرفتم. بعد از یکهفته پدرم یک بسته ۲۰تایی مهر خرید و گفت خانم فلانی این مهرها فقط مخصوص بازی بچههاست. هنوز آن ۲۰ مهر مخصوص بچهها در… بیشتر »
02 مرداد 1402
فکرش را هم نمیکردم که به این سرعت ارزیابی ایدهها تمام شود. دو ایده از سه ایده من، رتبه آوردند، رتبه دوم و ششم…. من ماندم که ذوق کنم یا فریفته متاع دنیایی نشوم…. دروغ چرا!!! خر کیف شدم…. اما…. جایزه ده رتبه اول، شرکت در دورهای… بیشتر »
22 تیر 1402
ایده شکل گرفت، حالا نوبت تکمیل فرم ایده بود… از بس چشم چشم دو ابرو خوانده بودم و خانم قرمه سبزی درست کن، شنیده بودم تمام عناوین ایده که به ذهنم میرسید یا چشم داشت یا سبزی… شیطان را لعنت کردم و ذهنم را متمرکز کردم من میخواهم پس باید بشود.… بیشتر »
21 تیر 1402
اوایل تیرماه بود که فراخوان ایدهپردازی را دریافت کردم، دلم خواست که شرکت کنم. وارد سایت شدم و وقتی دلم بخواهد باید بشود… چند موضوع به ذهنم رسید… دفترچهای که با چشم چشم دو ابروهای دخترک پر شده بود، برداشتم… ده باری نوشتم و خط زدم تا… بیشتر »