03 خرداد 1403
هر چند خواهر زینبگونه گفته بود هر ساعتی رسیدید بیایید منزل مادر اما قبل از رفتن به منزلی قدیم در مشهد در کوچههای قدیم، به حرم رفتیم… بر سر مزاری کوچک… مادرم گفت حاجی فردا شب مهمان داری چه مهمانی… چشمت روشن… دخترک دوباره گفت… بیشتر »
نظر دهید »
19 اردیبهشت 1403
مامان یک دخترک بودن خیلی سخته…. مخصوصا اگه خودت کم حرف باشی و دخترت کاملا یه دخترک و پرچونه… یک ربع زمان گرفتم ۲۷ بار گفت مامان، مامی…. خیلی سختهها… سختتر اونجاست که یهو میره روی فاز انگلیسی…. بیشتر »
16 اردیبهشت 1403
ایلان ماسک گفته کسانی پرچم امریکا را پایین میاورند و پرچم کشور دیگری بالا میبرند باید یک سفر یک طرفه اما اجباری به کشوری که پرچمش را بالا بردند، داشته باشند…. کمی فکر کن… جمله آشنا نیست!!!! آره چند وقت پیش بود توی ایران بعضیها حنجره پاره… بیشتر »
27 اسفند 1402
بار اول نبود این کارش. دوباره برای رفت و آمد در خانه را باز کردم و میخ شد تا ته خانه را نگاه کرد، هر چند من دیگه آبدیده شده بود هم در زیرزمین را میبندم هم در اتاق بالا را که فقط مستفیض از راه پلهها و ورودی در بشود. چند روز پیش خیلی خسته بودم، گفتم… بیشتر »
22 اسفند 1402
تفاوت سنی زیاد با خواهر و برادرها، من را هم بزرگ مثل آنها کرده بود. هفت ساله بودم و اصرار بر روزه گرفتن، همه منع میکردند و من تا سحر بیدار ماندم که نکند بیدارم نکنند، با ذوق کنار بقیه نشستم و سحری خوردم و بعد از غذا مشت بادام پدر در دستم مشت شد. و بعد… بیشتر »