10 خرداد 1403
خروپف پدر دخترک که تا طبقه بالا صدایش میآید، جیر جیر جیرجیرک و شب بیداری دخترک و خرابی کولر و گرمای بیش از حد به کسلترین آدم روی زمین تبدیلم کرده است… تشنگی امانم را بریده است به زور باهاش کنار میآیم چون خوابآلودگی رمقی برای پاهایم و پله… بیشتر »
نظر دهید »
30 اردیبهشت 1403
فریادها و جیغهای الله اکبری و دور اتاق چرخیدن…. دندونم دندونم…. بابا فسقلی دندونت سالمه، چته…. نه بریم دکتر… آمپول… دندون… خمیردندون گذاشتم… مامانم دوان دوان یا حضرت عباس بچه رو کشتید چه کارش کردید… قسم… بیشتر »
05 اردیبهشت 1403
بعد از نماز عشاء وقتی با روح و ویران خط خطی پیشنهاد بیرون رفتن دادم، از طرف پدر دخترک پذیرفته شد اما دخترک فرمودن no منکه نگفتم برم، من نمیآیم. با کلی دعوا بالاخره رضایت دادند، ماشین به سمت جمکران پیچید، جلوی موکب اتباع افغانی ایستادم با هزار ترس و… بیشتر »
27 اسفند 1402
بار اول نبود این کارش. دوباره برای رفت و آمد در خانه را باز کردم و میخ شد تا ته خانه را نگاه کرد، هر چند من دیگه آبدیده شده بود هم در زیرزمین را میبندم هم در اتاق بالا را که فقط مستفیض از راه پلهها و ورودی در بشود. چند روز پیش خیلی خسته بودم، گفتم… بیشتر »
25 اسفند 1402
وقتی مامان گفت چه بوی خورشت قورمه سبزی میآید داخل کوچه، نمیدانست دختر فسقلی خودش پخته، بعد از افطار که یک کاسه بردم، اااا من یک چیزی گفتم و… رفتم داخل سوپری که برای دخترک خوراکی بخرم، بوی خوشی مدهوشم کرد بویی که چند وقتی میشود باهاش خو گرفتم و… بیشتر »