10 خرداد 1403
خروپف پدر دخترک که تا طبقه بالا صدایش میآید، جیر جیر جیرجیرک و شب بیداری دخترک و خرابی کولر و گرمای بیش از حد به کسلترین آدم روی زمین تبدیلم کرده است… تشنگی امانم را بریده است به زور باهاش کنار میآیم چون خوابآلودگی رمقی برای پاهایم و پله… بیشتر »
نظر دهید »
05 خرداد 1403
عجیب بیتاب بود… چند شبی بود که تغییر رویه داده بود و زود میخوابید… دوباره دیشب با این همه خستگی مسیر نمیخوابید… یکدفعه گفت بابا آب خنک یچخال بیار برام… دیدم دست زد داخل لیوان و به چشمهایش مالید، گفتم مامان چکار میکنی این… بیشتر »
30 اردیبهشت 1403
فریادها و جیغهای الله اکبری و دور اتاق چرخیدن…. دندونم دندونم…. بابا فسقلی دندونت سالمه، چته…. نه بریم دکتر… آمپول… دندون… خمیردندون گذاشتم… مامانم دوان دوان یا حضرت عباس بچه رو کشتید چه کارش کردید… قسم… بیشتر »
25 اردیبهشت 1403
پله ها را آهسته و قدم به قدم بالا میرفتم… اعتقاد خاصی داشت حتما کادوی تولدم را به قمری بخرد، میگفت هر کسی دهه کرامت بدنیا نمیاد هر کسی وسط ولادت بی بی خانوم و شاه ایران اونم دقیقا روز شاهچراغ…. دلم پرکشید به خاطرهای که هر سال تعریف… بیشتر »
23 اردیبهشت 1403
ته ذوق فقط اونجا که… روز دختر برای مامانم کادو گرفتم… کلی ذوق کرد و گفت باباتون هر سال روز دختر برام شیرینی میگرفت چون بابام بهش گفته بود دخترای من همیشه دختر منن، نبینم یه روزی بهشون بگید بالا چشتون ابرو هست اینا منو بهشت واجب کردن….… بیشتر »