22 تیر 1402
ایده شکل گرفت، حالا نوبت تکمیل فرم ایده بود… از بس چشم چشم دو ابرو خوانده بودم و خانم قرمه سبزی درست کن، شنیده بودم تمام عناوین ایده که به ذهنم میرسید یا چشم داشت یا سبزی… شیطان را لعنت کردم و ذهنم را متمرکز کردم من میخواهم پس باید بشود.… بیشتر »
نظر دهید »
21 تیر 1402
اوایل تیرماه بود که فراخوان ایدهپردازی را دریافت کردم، دلم خواست که شرکت کنم. وارد سایت شدم و وقتی دلم بخواهد باید بشود… چند موضوع به ذهنم رسید… دفترچهای که با چشم چشم دو ابروهای دخترک پر شده بود، برداشتم… ده باری نوشتم و خط زدم تا… بیشتر »
08 تیر 1402
ليوان چاى را برمىدارم و روى مبلى مى نشينم، كاروان ما، تازه به هتل رسيده است و همه مى خواهند زودتر به اتاق هاى خود بروند. بايد صبر كنم تا آسانسورها خلوت شود. سرم كمى درد مىكند، پرواز ما ده ساعت تأخير داشت، خيلى خسته ام. چاى سرد مى شود، ديگر وقت… بیشتر »
11 خرداد 1402
به این فکر کردید که نصیحت فرزند راز و رمزی دارد؟ به این فکر کردید که باید وزن و متر کنارت باشد! خیلی از پدر و مادرها، دفتر مثنوی را باز میکنند و بخاطر یک اتفاق سیاه دفتر بلند بالا را باز میکنند که بکوبند و بکوبند و بکوبند، و در خیال خود به به و چه چه… بیشتر »
12 اردیبهشت 1402
صبح میگفت آخه مگه معلمها چکار میکنند حالا روز معلم داشته باشیم و هدیه میخوان ساعت ۱۰: ااا بچهها معلم پسرم پیام گذاشته لطفا خواهشا کسی اجازه نده به هیچعنوان فرزندش هدیه بیاره حتی یک شاخه گل… ساعت ۱۱: پسرم دارم میگم فلان کار رو نکن، مگه حالیت… بیشتر »