25 اردیبهشت 1403
پله ها را آهسته و قدم به قدم بالا میرفتم… اعتقاد خاصی داشت حتما کادوی تولدم را به قمری بخرد، میگفت هر کسی دهه کرامت بدنیا نمیاد هر کسی وسط ولادت بی بی خانوم و شاه ایران اونم دقیقا روز شاهچراغ…. دلم پرکشید به خاطرهای که هر سال تعریف… بیشتر »
نظر دهید »
20 اردیبهشت 1403
سه شنبه پست شدند…. ذوقم به ذوق دختربچهها و دختران قدیم که هدیهشون میشه و دستان هنرمندی هست که با دستانش هنرآفرینی میکند؛ دستانی هنرمند با عشق اماده کنند…. استرس اینکه شاید تا شنبه بدستم نرسد باعث شد رگ کمرم بگیرد… بعد از آزمایشگاه… بیشتر »
16 اردیبهشت 1403
دو مرغ عشق دوران نوجوانی پس از کش و قوسهای فراوان بالاخره بهم رسیده بودند و الان ده تا پانزده سال از آن لحظه معراجی میگذرد و از قضای روزگار سه سالی هست که همسایه کوچه مادری من شدند و از قضای بخت و اقبال، یکسال هست دیوار به دیوار ما شدند… طبق… بیشتر »
11 اردیبهشت 1403
صبح ساعت ۷ دست در دست مامان راهی مدرسه شدم ولی گفتن دخترونه نوبتش ظهر هست ساعت ۱۲. ولی… ظهر که رفتیم گفتن ساعت ۱۰ بوده و تقسیم کلاسها شدن، همه التماس میکردن کلاس خانم … دخترمون نباشه، منم مبهوت بچههایی که گریه میکردن برام تعجب داشت خوب… بیشتر »
10 اردیبهشت 1403
سر خاک باباجونه و ننه خانوم نشسته بودم، یک پیرمرد و پیرزن داشتند رد میشدند پیرمرد به پیرزن گفت همش تخصیر توئه من شکم آوردم، صددفعه گفتم اینقه شفته به خیک من نبند… یکدفعه پوقی زدم زیر خنده، پدر دخترک گفت خجالت بکش مردم سر خاک امواتشان گریه میکنن… بیشتر »