بعثت نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، نمود گستردگی ظرفیت بشریت در جهانی فراتر از کمیت ها و شمارنده ها است. این تعالی و رشد مشروط بر طی نمودن طریق معارف و اموزههای قرام کریم و پیروی از ثقل اصغر است. و این سرمنشا گشایش رحمت واسعه است که درب اسمان را میگشاید، آسمانهایی که بر مستکبران و آنهایی که نسبت به حقیقت کبر میورزند، گشوده نمیشود به همان معنایی که حضرت حق میفرماید: «إِنَّ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماء»(اعراف/40)
پ.ن: و نمونه بارز این گشایش در عصر حاضر، شکست های متوالی دشمنان در قبال منویات مقام معظم رهبری مدظله العالی میباشد. که پندهای ایشان مبتنی بر سیره نبوی و علوی راهگشای نظام اخلاقی جمهوری اسلامی است.
در غار تنهایی خود به معبود خود پناه برده بود…
برادری از جنس نور و پاکی به نزدش آمد…
در سکوت فرورفت…
او را فراخواند به سوی خوانش…
خوانشی از جنس جاودانگی…
خوانشی از جنس رشد و تعالی…
اقرا باسم ربک الذی خلق….
خواند محبوب و محمود معبود…
امشب که برف زمین را سفیدپوش کرد به دوران کودکیم قل خوردم. برخلاف الان که همه میگویند قم برف نمیآید، در دوران کودکی برف زیادی شامل حالمان میشد…
مراسم ویژه برف برگزار میکردیم… کوچکترین فرد خانه بودم و متهم… دم غروب میرفتم از عمو چیپس میخریدم و میعادگاه چیپس و ماست….
ساعت ۹ شب میشد… میرفتیم حیاط، جیغ مامان و همراهی بابا در شیره برف… بعد از آدم برفی و تونل برف توی حیاط… کاسه پر از برف میکردیم و شیره و برف میخوردیم…
بی برو برگشت، هوای ابری غذا آش بود…
کوفته خاله جون…
لبو دستپخت عمه جون و فریادها از حیاط کناری، که داداش بچهها سرما میخورن
و الان من….
بابای برف بازی نیست…
مغازه عمو بعد از رفتنش… به آثار باستانی قم تبدیل شد…
حیاط کناری دو سال هست که روز و شب یک مهتابی روشن و جیغ های عمه و لااله الا الله شوهرعمه نیست…
بجای آش پختن، سطلی آش هم از مامان …
ظرف کوفته خاله جون…
چیپس و ماست میخریم
و از ترس مریض شدن دخترک، به دیدن از پشت پنجره ماشین و خونه قناعت میکنیم…
پیامک به خواهرها و برادرها که پاشید برف بازی کنید و استیکر زبون…
آدم برفی هم در سطل برف ساخته میشود ولی خیلی خجالتی هست و…
یکی از بزرگانی که علاقه خاصی بهشون دارم و نور خاصی در چهره شون هست آیتالله جنتی هست خدا حفظشون کنه… بی ریا… ساده… مرد انقلابی… قسمت شده چند باری خدمتشون رسیده بودم… امروز از قضا دیدمشون و خرسند از این بزرگمرد خمیده انقلاب…
یاد وقتی افتادم که دخترک را دید و گفت به به مادر شدی… و این به به … چقدر شیرین بود… این به به یعنی تمام وظایفم یک طرف، تربیت و پرورش نسل انقلابی یک طرف…
نمیدانم چقدر در مورد این شخصیت بزرگوار اطلاعات دارید ولی باید یکم ریزبین باشید کسی که نقل طنزها شده بی دلیل انتخابش نکردن ولی کور خوندن ما مردان بزرگانم را به طنز نالایقان نمیفروشیم…
و اما ماجرا…
محمد حسین جنتی فرزند آیت الله جنتی از نمونه هایی بود که در اوایل انقلاب در جریان یک درگیری کشته شد. آیت الله جنتی نذر کرده بوده که اگر پسرش حسین جنتی که فراری است و روند انقلاب را قبول ندارد دستگیر یا اعدام شود 40 روز روزه شکر بگیرد.او قبل از انقلاب به دلیل ارتباطش با سازمان مجاهدین خلق دستگیر و محکوم به حبس ابد شد. در آبان سال 57 از زندان آزاد شد و پس از اعلام جنگ مسلحانه مجاهدین خلق علیه جمهوری اسلامی به حمایت از سازمان مجاهدین خلق برخاست و فعالیت خود را شدت بخشید. مدتی به همراه همسرش به زندگی مخفی روی آورد. در پاییز 1360 خانه او به محاصره در آمد، پس از درگیری، حسین خود را از پنجره ساختمان به پائین پرت کرد تا فرار کند، اما کشته شد. همسر وی که برای خرید بیرون رفته بود، هنگام بازگشت به وضعیت محل مشکوک شده و از آنجا میگریزد…
بی شک امثال آیت الله جنتی، مردان بی مثال این انقلابند…
قابل توجه آنان که انقلاب را به فساد کشیده، میدانند، ایمان دارم اگر انقلاب به فساد کشیده شده بود مردان انقلاب ساکت نبودند مردانی که جگرگوشه فاسد خود را محکوم کردند…
انقلاب زیبای اسلامی من، ۴۴ ساله شدنت مبارک و شکر از رزق امروز ما….