چشم باز میکنم، اینجا انتهای خیابان عاشقیست، جاییکه یک حلقه از نور و رحمت گرداگرد پیر و جوان است، دلها را بهم گره زده و دخیل کرده به گنبد طلایی امام مهربانی، امام رئوف که از هر سو نمایان است به هر سمت بچرخی تنها یک چیز میبینی یک گنبد طلایی، جایی که فداییاند، فدایی آقایی که یک لحظه چشم از گنبدش برنمیدارند. اذن دخول میخوانم، عادت همیشگیام مشتی گندم است و بعد حرکت به سمت آب گوارای سقاخانه، البته نه، صحیحش شفاخانه. به سمت کفشداری حرکت میکنم نعمتی که مرحمتی آقاست، نوکری خاک کف کفش زائرانش. اینجا شب میلاد همیشه هست، جیبهایم پر از شکلات تبرکی میکنم سهم کودکان… پیرزنی لبخند میزند دخترم منم روزی کودک بودم، دستش را میبوسم بسته نبات و یک مشت شکلات، میگوید پیر شوی، سوغاتی نوههایم… مادری جوان کفشهای نوزادی که هنوز گردن به سختی میگیرد به دستم میدهد میگویم ای جانم خدا حفظش کند، با لهجه شیرین مشهدی میگوید تحفه امام رضاست نذر کردم بعد از ۴ سقط اگر بماند هر هفته کفش پایش در کفشداری آقا باشد تا رضایم نوکر آقا شود. سه ساعت مثل برق و باد میگذرد، تازه نفس گرفتهام، دست مهربانی بر دوشم مینشیند ریحانه دخترم خداقوت… مادرجان، تبرکی فراموش نشود، سلام به مادرت برسان خدا پدرت را هم بیامرزد، یاد اولین کشیک و قربان صدقههای بابا اشک در چشمانم میآورد، بیرون میآیم شیفت همراه نیز تمام شده، فیش را به دستش میدهم تا همراه فیش خودش غذا را بگیرد… خودم به سمت هتل حرکت میکنم تا به آغوش مادر از دلتنگی پدر پناه ببرم… و الان منتظر توفیق دوباره و چشم بر گنبد طلایش از تلویزیون دوختهام… اللهم ارزقنا حرم…
مقام معظم رهبری مدظله العالی:
پیام زندگی علیبنموسیالرضا(ع) چیست؟ ما که نباید فقط به مرقد امام علیبنموسیالرضا اظهار ارادت کنیم؛ او امام ماست، زندگی او برای ما درس است، از زندگی او باید درس بگیریم؛ زندگی او برای ما یک پیامی دارد، آن پیام چیست؟ من آن پیام را در یک کلمه خلاصه میکنم. بدانید پیام زندگی پرماجرای علیبنموسیالرضا علیهالصّلوةوالسّلام به ما عبارت است از مبارزهی دائمی خستگیناپذیر.
کسی که روزی یک پاکت سیگار می کشیده، و می خواهد یک دفعه در یک هفته سیگار نکشد، بر این بیشتر سخت می گذرد یا بر کسی که سیگاری نیست؟ این که معتاد به سیگار است این یک هفته برایش مجاهده است و آن که عادت به سیگار ندارد، یک هفته عادی است که برایش می گذرد.
کسی که بی پروایی ها و تقلب ها داشته و حالا می خواهد در خط رهبر باشد، این چه زجری باید بکشد تا آن عادت را ترک کند! از این جهت خدا نسبت به این افراد می فرماید: « فَاولئِکَ یُبدِّلُ اللهُ سَیِّئاتِهِم حَسَناتٍ » خدا بدیهای اینها را تبدیل به حسنات می کند. این به دلیل زجرهایی است که می کشند. شما فکر می کنید « حُرّ » چقدر زرنگ بود؟ او که تا شب عاشورا از فرماندهان سپاه ابن سعد است، روز عاشورا یکی از شهدای بزرگ تاریخ اسلام می شود. آیا شما فکر کردید که حُرّ این بیست و چهار ساعت را چطور گذراند؟ خودت را به جای او گذاشتی؟ کسی که بین آنها محترم بود، زن و فرزند داشت، همه گوشتش زیر دندان آنها بود، آیا فکر کردی وقتی حرّ در این طرف شهید بشود آنها خانواده او را در آنطرف به آتش می کشند که آبروی ما را بردی؟
او قید زن و فرزند و تمام تعلقات را زده است، خانه اش را غارت می کنند، همه چیزش را می برند. این بیست و چهار ساعت برایش به اندازه چندین سال زجر گذشته تا توانسته است از تمام این دشواری ها بگذرد و تصمیم نهایی اش را بگیرد. گفت باید با اینها باشم، برگشت.
کار بزرگی کرده. کاری که دیگران در چند سال موفق نمی شوند، همان زجر را یک روزه کشیده است.
به این فکر کردی چقدر اهل زجر کشیدن هستی؟
اسمی از یک بانوی به تمام عیار شنیده بودم ولی از وقتی در دنیای واژگان آثارش قرار گرفتم، توانستم دریابم:
نوشتههای از دل برآمده حاجیه خانم امین حکایت از آن داشت که او پس از آنکه عشقِ به علم خود را به درجه اعلی رساند، آن را، یعنی خویشتن را با نوشتن بسط داد. در این نوشتهها در پی چه بودن مهم است، پیشنهاد من این است که اندیشمند فاضلهای را کنکاش نمایید که همزمان با غوطهوری در دین ناب اسلام، میخواهد در عصر جدید با هویتی قدسی حاضر شود. بانوی رشد یافته در محضر کتابی که فرازمان و فرامکان هست و اندیشه جهانشمولی در او نهادینه گشته است، لذا کتاب «سیر و سلوک» او نیز قصهی یک نوع حضورِ تاریخی است، کسانی دست به تفسیر و شرح این اثر شدند، او را در سالیانی قدیم در پستو نهادند و نه در بطن جهان، در حالیکه جان او را حضوری فرا گرفت که باید خود را در آن حضور درک کند؛ و این است معنای درک آن بانو در درون تاریخ و درک زندگی او در نگاه هرمنوتیک.
در آثار او با پدیده و شخصیتی روبهرو هستیم که در مواجهه با عصر جدید خویشتن را به حزب باد و فراموشی نسپارد بلکه متوجه شد آنچه پیشروست، امکانی است تا ما آن شرایط تاریخ را از آنِ خود کنیم.
اگر تا به حال به سراغ آثار نصرت بیگم نرفتهاید، زیان بزرگی را به وجود خود دادید؛ لحظهای تامل جایز نیست….
بانویی که مقام معظم رهبری مدظلهالعالی وی را “بانوی ملّای اصفهانی” نامید.
آثار و كتابهای قلمی به جامانده از بانوامین بانوی ایرانی عبارتند از:
1- تفسیر قرآن مجید «مخزن العرفان»در ۱۵جلد.
2- «نفحات الرحمانیه»،به زبان عربی مشتمل بر ۹۶ عنوان.
3- «سیر و سلوك»كه در روش اولیا و طریق سیر سعدا است.
4- «معاد» یا آخرین سیر بشر.
5-روش خوشبختی و توصیه به خواهران دینی و ایمانی.
6- «اربعین هاشمیه»به زبان عربی مشتمل بر مسایل و احكام.
7- «جامع الشتات»به زبان عربی مشتمل به مسایل و احكام.
8- «اخلاق»كه در بسیاری از محافل علمی و دانشگاهها تدریس میشود.
9- «مخزن اللئالی»كه در فضایل حضرت علی بن ابیطالب(علیهالسلام) است.
بانو امین در پاسخ سوالی در رابطه با این كه در عصر حاضر بهترینها برای زنان چیست، اینگونه پاسخ دادند:
«در موقعیت امروز، آنچه برای زنان در درجه اول مورد اهمیت قرار دارد این است كه، با نفس و دمخواهیهای خود در مورد زر و زیور و طرز لباس پوشیدن خود و به مدلهای گوناگون درآمدن، مبارزه كنند. با این كه این كار، مشكل به نظر میرسد ولی در نتیجه به كمال معنوی، زودتر نایل میشوند. پس بهترین جهاد، حفظ پوشش زنان است.»
جلوی پیادهرو ایستاده بودم، تا تاکسی بیاید، آن هم با شرایط خاص
اعتراف میکنم پس از سه سال، یک هفته هست دوباره با تاکسی رفت و آمد میکنم
مدیون هستید فکر کنید، از ترس کرونا بوده است
همکار خانم اول …
با ۲۰۶ بوق بوق، بیا بریم
تشکر میکنم که مسیرت دور میشود، مسیرمان یکی نیست
همکار خانم دوم….
با سمند بیق بیق….
خانه خودت میروی بیا میرسونمت…
نه ممنون، میروم مهد مادربزرگ جهت تحویل دخترک….
پنج دقیقهای گذشت، تاکسی مورد نظر که صندلی جلو خالی باشد، هنوز نیامده…
اندر افکارم، بد و بیراه را به خودم شروع کردم…
روز معلم بودن مزید بر علت فحش خوری شد…
وقتی ارشد تمام شد دو سالی تدریس دانشگاه داشتم شغلی که علاقه ویژه داشتم و دارم، _شاید دلیلش بیشتر علاقه پدر و مادرم به این شغل هست_ ولی بعد بخاطر قدوم دخترک نرفتم و بعد هم دیگر الان کجا به ارشد کلاس میدهند… اونم به بیزبانی مثل من که در امر پاچهخواری بسیار ضعیفم…
دیشب وقتی به اخوی خان و معلمها و استادهام پیام تبریک فرستادم بعضی استادها فکر کردند هنوز تدریس میکنم و بهم تبریک گفتن و داغ دل…
البته سختتر فاتحهای که برای معلمانی که نمیشود به آنها پیامک داد…
اندر افکار و منور کردن روح عزیز خودم بودم، دیدم یکی میگوید خانم افتخار میدهید، رفتم نثارش کنم فاتحهای… دقت کردم دیدم اا اینکه صدای مرد نیست و بعله، خواهر گرانمایه هست… سوار شدم گفت خدایی روز معلم هست میدانم چی میخواهی بگویی عشق تدریس😄
گفتم باشد نمیگویم…. گفت به مناسبت روز معلم که معلم نشدی یک بسته شکلات بخر برام… سکوت کردم….
گفتم بنظرت من ماشین چی میخرم؟ گفت تو که مخالف رانندگی خانمها هستی، گفتم آره مخالفم… ولی خوب فکر هست دیگه
گفت اولین ماشین که سر فلکه بوعلی امد جلومون ماشین آینده توست….
وقتی رسیدیم…
ماشین نعش کش لبخندزنان جهت دریافت مسافر خود از محله باکلاس زنبیلآباد از جلومون رد شد.
پشتش نوشته بود
فکرشو نکن،
آخرش مسافر خودمی….
بلند گفتم: انّا للّه و انا الیه راجعون
قربان محبتت خدا… من شوخی کردم، چرا جدی برخورد کردی😄