مشاوره امروز، درسی از یک همراه و دوست، جهت عدم هیجانی شدن در انتخاب شریک زندگی:
نسبت به دوستان و همکاران و همسایه ها، سنم بالا رفته بود و بقول گفتنی مزین به لقب ترشیده شده بودم…
همیشه سرزنش میشدم و اقسام دامادها را به اصطلاح برای رفع ترشیدگی بهم معرفی میکردند…
آخرین دامادی که معرفی کردن، پسر یه دونه و پدر کارخانه دار بود… که بعد از اون اعلان عمومی کردم لطفا از سر مهربانی و رفع ترشیدگی هر کسی رو برای من نفرستید و همون جلسه اول عذرش رو خواستم، چون روی عقایدم محکم بودم. سه تا مولفه اصلی مدنظرم بود:
۱. هر جایی بودیم نماز اول وقت
۲. دودی حتی اهل آتش بازی نباشه😁
۳. شغل مناسب داشته باشه و متکی به کسی نباشه
اکثریت همون مرحله اول، رد میشد…
و الان من...
در سن ۳۰ سالگی ازدواج کردم، هر جایی باشیم برای نماز اول وقت اقدام میکنه… به شوخی میگه خدا رو شکر مولفه دودی نبودن رو قبول کردم وگرنه باید جوجه بزنیم اونم توی این گرونی… با یه دختر کوچولو و در یک خونه نقلی و فسقلی، خوش و خرم هستیم البته با دعواهای شیرین😅😅 همیشگی…
ولی همسر آقای کارخانه دار با فرزند ۱۲ ساله و خونه ۲۰۰ متری و ماشین شاسی بلند در ورطه جدایی، بخاطر خدانترس بودن جناب شوهر و ماجراهای بعدش….
حواستون باشه از قدیم گفتن دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره… انتخاب درست کنید و باخدا معامله کنید. دیر شدن و حرفای اطرافیان مهم نیست…
نماز عشاء تمام شد، امشب هوس کردم، بشینم چایی بخورم توی اون استکان کمر باریکهای مسجد…
محو تماشای سقف مسجد بودم، سقفی که هیچموقع زیباییش برام تکراری نمیشه… سقفی که دست رنج پدربزرگ عزیزم بود و شاید یکی دلایل انس بین من و سقف همین باشه….
صدای پچ پچ دو نفر، کل مسجد را پر کرده بود، پچ پچ که چه عرض کنم… جریان هم از این قرار بود که یکی از بزرگواران، خواستگاری برای دخترخانمی فرستاده بود، خانواده دختر هم به علت اعتیاد پسر جواب رد داده بودند، و بزرگوار هم ناراحت بود و میگفت: حالا فکر کردند دختر ترشیدشون چیه! خب پسر به این خوبی، تازه قول داده بعد از ازدواج، ترک کنه…
یاد این فراز دعای جمعه افتادم:
وَلَا تُزِغْ قَلْبِى بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنِى؛ و دلم را پس از آنکه به نور هدایت روشن کردی، منحرف مکن
رفتم کنارشون گفتم: با این همه غیبت، ثواب باطل شدن، نماز جماعتتون قبول باشه، چند دقیقه بذارید فرشته ها فرصت نوشتن ثواب داشته باشن تا سریع پاک کنند…
چند دقیقه ای میشد که ساکت شدن و داشتن چپ چپ نگام میکردن که رفتم سینی چایی را برای پخش کردن، بگیرم… پیربابا لبخندزنان گفت: خدا پدرتو بیامرزه دخترم، نور به قبر پدرت و پدربزرگا و مادربزرگات… خدا همه امواتتو بهشتی کن، شیرپاک خورده… سه شب هست کشتن ما رو با ماجرای خواستگار فرستادنش…
برای مشاوره پیشم آمده بود، گفت ازم تشکر نمیکند، هر قدر هم زحمت میکشم چیزی بلد نیست، داشتم به حرفاش گوش میکردم و توی ذهنم یه بند از دعای کمیل تداعی میشد:
از تو می خواهم سپاس خود را در دلم اندازی؛ وَأَنْ تُوزِعَنِى شُكْرَكَ
امروز سه شنبه بود
و
قرار هر هفته
حرم بانو تا مسجد مولا
حرم بی بی تا مسجد پدر
این هفته هم در جاده بی قراری قدم گذاشتیم
این هفته متفاوت است
شام میلاد زین پدر
و دلهایی که در کنار دعای ظهور
دعاگوی فرزندان ایران برای ثبت افتخاری ماندگار
….
و چه زیباست این رسم پیاده روی
منتظر…
انتظار…
از نور به نور…
مرکز اطلاع رسانی و آماری فلسطین موسوم به «معطی» که عملیاتهای مقاومت مردم فلسطین در برابر اشغالگران را رصد و ثبت میکند، نوشت: طی 6 روز (از 18 تا 24 نوامبر)، 224 عملیات ضد صهیونیستی در کرانه باختری ثبت شده است.
پ.ن: ثانیه شمار نابودی رژیم کودک کش و غاصب به تپش قلب افتاده است و هیچ قرص زیرزبانی تا الان این تپش را فروکش نکرده است…