«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَليَ مُحَمَّدٍ وَ الِهِ، وَ بَلِّغْ بِايمانى اَكْمَلَ الاْيمانِ، وَ اجْعَلْ يَقينى اَفْضَلَ الْيَقينِ، وَانْتَهِ بِنِيَّتى اِلى اَحْسَنِ النِّياتِ، وَ بِعَمَلى اِلى اَحْسَنِ الْاَعْمالِ».
«اَكْمَل ايمان»، آن اعتقاد دائمى است كه مبتلا به آفت ضعف نمى شود و موجب مى شود تا نشاط ايمانىِ مؤمن همچنان پا برجاى بماند، زیرا ضعف ايمان موجب اضطرابها و افسردگى هاست.
خداوندا! پاهایم سست است. رمق ندارد. جرأت عبور از پلی که از جهنّم عبور میکند، ندارد. من در پل عادی هم پاهایم میلرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازکتر است و از شمشیر بُرنده تر؛ اما یک امیدی به من نوید میدهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم. من با این پاها در حَرَمت پا گذارده ام و دورِ خانه ات چرخیده ام و در حرم اولیائت در بینالحرمین حسین و عباست آنها را برهنه دواندم و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. امید دارم آن جهیدنها و خزیدنها و به حُرمت آن حریمها، آنها را ببخشی.
من مانده ام در این قسمت از درد دلت با معبودت، راه و رسمت چه بود؟! اصلا از زمینیان بودی! تو پایت بلرزد، ذوالفقار علی هستی، راستی میبینی هنوز هم نمیتوانم بگویم بودی، همیشه هستی.
جهیدن های تو جهش نبود تو بالهای پرواز داری، می پریدی برای بهترینها. اصلا انگار آهن ربایی هستی که بهترینها رو به خودت جذب میکردی!
پاهایت سست نیست از فولاد استوارتر هست. مالک اشتر علی زمانه ات بودی و هستی و خواهی بود. ابالفضل حسین زمانه ت بودی و دست در راهش دادی علی اکبر بودی قطعه قطعه شدی… چه حکمتی یک تن و چند سرنوشت!
حکمت در برابرت سر بندگی خم کرده است، بی شک، خدا تو رو برای خود خواست، نترس از لرزش پاهایت، که بالهایت فریادرس تو خواهند بود
نمیدانم چرا حس میکنم نشان ذوالفقارت را به کلام کوبنده ی زین ابت ارث بخشیده ای.
#صهبای_شهادت
فلسفه آن دست چه بود!
بعد از آن دست، فشردن دست یکدیگر ممنوع شد!
شک ندارم که بی تو روزگار سخت شد!
دستت بی فلسفه و تفسیر نبود!
مفسران هر آنچه می خواهند، بگویند، بگویند!
من عجیب دلم هوای تفسیر به رای کرده با تفسیر یک دست و یک انگشتر!
#صهبای_شهادت
من انسانم️ و ریشه ام ناس هست و نسیان و فراموش کاری همرام هست، برای همین دائماً نیازمندِ تذکر و یادآوری دارم. گاهی آنقدر در زندگی روزمرهی خود غرق میشوم که حتی نسبت به امورِ مهم، دچار غفلت میشوم.
بدترین غفلت و فراموشی، غفلت از هدف و آرمان مهمِ زندگی انسانی، یعنی ظهور است.
وای به روزی که دست به دامن توجیه دلیل کارم شوم و بگویم که فراموش کردم، غافل شدم، حواسم به چیزِ دیگری پرت شد و…
مگر در کربلا چه شد!! نسبت به امام زمان بیتفاوت شدند. وای اگر مانند مردم زمانِ امام حسین بشویم که با غفلت و فراموشیِ وظایفشان، در همراهی با امام کوتاهی کردند و او را تنها گذاشتند.
️ پس یادمان باشد هر روز، حتی با انجام کاری ساده، به یادِ امام باشیم و از کار برای ایشان غافل نشویم. علاوه بر این نباید از دشمنان نیز غافل شد. دشمنانی که پیوسته با حملات گسترده، بر ضدِ امام زمان تلاش میکنند، زیرا گاهی غفلت ما نسبت به دشمن، باعث زیانی جبران ناپذیر میشود.
همونطور که میدونیم یکی از سنت های خداوند، امتحان و ابتلاء هست. هممون داریم امتحان میدیم، لحظه های خوشی و سختی همشون یه امتحان هست تا عیارمون مشخص بشه؛ هیچ راهی همبرای فرار کردن از این امتحانها نیست.
در این امتحانها، قدرت انتخاب داری، میتونی پیروزی رو انتخاب کنی یا مسیر شکست رو.
بنظرت چه کسی پیروز این میدان آزمایش هست؟ تعبیر کلام نور از پیروزی در امتحانات، اصطلاح «أحسن عملا» است؛ یعنی تو وقتی پیروز میشی که بهترین عمل را انجام بدی، نه هر عمل خوبی رو.
اگر وقتت صرف هر کار خوبی بکنی، ولی آن کار، در آن وقت مقدم نباشه، محکوم به شکست شدی!
کلاهت رو قاضی کن، مسیر یاری امامت رو چجور توجیه میکنی؟ به این سوال فکر کن: بهترین عمل در زمان واقعه عاشورا چه بود؟ آیا عیار ۷۲ تن بیشتر هست یا کسانی که یاری رو به بهونه محراب ترک کردن! امروز بهترین عمل که میتونی انجام بدی، چیه؟