نماز عشاء تمام شد، امشب هوس کردم، بشینم چایی بخورم توی اون استکان کمر باریکهای مسجد…
محو تماشای سقف مسجد بودم، سقفی که هیچموقع زیباییش برام تکراری نمیشه… سقفی که دست رنج پدربزرگ عزیزم بود و شاید یکی دلایل انس بین من و سقف همین باشه….
صدای پچ پچ دو نفر، کل مسجد را پر کرده بود، پچ پچ که چه عرض کنم… جریان هم از این قرار بود که یکی از بزرگواران، خواستگاری برای دخترخانمی فرستاده بود، خانواده دختر هم به علت اعتیاد پسر جواب رد داده بودند، و بزرگوار هم ناراحت بود و میگفت: حالا فکر کردند دختر ترشیدشون چیه! خب پسر به این خوبی، تازه قول داده بعد از ازدواج، ترک کنه…
یاد این فراز دعای جمعه افتادم:
وَلَا تُزِغْ قَلْبِى بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنِى؛ و دلم را پس از آنکه به نور هدایت روشن کردی، منحرف مکن
رفتم کنارشون گفتم: با این همه غیبت، ثواب باطل شدن، نماز جماعتتون قبول باشه، چند دقیقه بذارید فرشته ها فرصت نوشتن ثواب داشته باشن تا سریع پاک کنند…
چند دقیقه ای میشد که ساکت شدن و داشتن چپ چپ نگام میکردن که رفتم سینی چایی را برای پخش کردن، بگیرم… پیربابا لبخندزنان گفت: خدا پدرتو بیامرزه دخترم، نور به قبر پدرت و پدربزرگا و مادربزرگات… خدا همه امواتتو بهشتی کن، شیرپاک خورده… سه شب هست کشتن ما رو با ماجرای خواستگار فرستادنش…
برای مشاوره پیشم آمده بود، گفت ازم تشکر نمیکند، هر قدر هم زحمت میکشم چیزی بلد نیست، داشتم به حرفاش گوش میکردم و توی ذهنم یه بند از دعای کمیل تداعی میشد:
از تو می خواهم سپاس خود را در دلم اندازی؛ وَأَنْ تُوزِعَنِى شُكْرَكَ
مادر عکسی به خیال خودش زیبا از دخترکش روی پروفایلش گذاشته بود…
کفشهای پاشنه بلند
موهای پیچیده شده مثل یک عروس
رژ لب سنگین
چشمان آرایش شده
صورتی پر از کرم….
کیک جشن الفبا…
مادری که هر روز فریاد میزند مقصر دختران بی حجاب، جامعه، اقتصاد و مسئولین هستند…
به دوران کودکی ام میروم…
میوه ها متفاوت بود فقط در فصل خودش، در خورجین پدر که از باغ بعد از یک هفته برمیگشت…
مادر من به همسایه گیلاس میداد…
همسایه شمالی به همسایه ها از برنج شالیزار میداد…
همسایه جنوبی از خرمای نخلستان پدرش میداد….
همسایه ترک زبان، گردو میداد…
همسایه خراسانی، زعفران…
همسایه لر، کشک میداد و بنه….
بچه ها فقط کفش کتانی…
و نهایت آرزوی دختران کفشهای بدون پاشنه با گلی رویش…
غذای اعیانی برنج و گوشت یا آبگوشت، ماهی یکبار، آن هم به واسطه مهمانی…
گوشت آبگوشتی، همان روز به اندازه ای یک وعده آبگوشت خریده میشد….
آرایش برای مادر دختردار ممنوع بود…
کیف پسرها، کش شلوار بود….
توپ فوتبالشان، یک توپ پلاستیکی با سه تا لایه…
قرمه سبزی جایزه اولین روز مدرسه…
مرغ وقتی مرغمان یا خروسمان قربانی میشد…
اما …
الان…
هر روز حتما برنج….
فریزرها باید پر باشد…
مرغ از کجا پایه ثابت سفره غذایمان شد…
آرایش فراوان کودکان…
آیا زمان کودکیمان مشکلات اقتصادی بیشتری داشتیم یا الان!
ببخشید از قدیم گفتن، عقل نباشد جان در عذاب هست…. راست گفتند…
میگوید کودک بودیم با دویست تومان کلی خوراکی میخریدیم… مغز فندقی عزیز حقوق پدرانمان آن زمان چقدر بود؟؟
مقصر چه کسی هست؟
امروز سه شنبه بود
و
قرار هر هفته
حرم بانو تا مسجد مولا
حرم بی بی تا مسجد پدر
این هفته هم در جاده بی قراری قدم گذاشتیم
این هفته متفاوت است
شام میلاد زین پدر
و دلهایی که در کنار دعای ظهور
دعاگوی فرزندان ایران برای ثبت افتخاری ماندگار
….
و چه زیباست این رسم پیاده روی
منتظر…
انتظار…
از نور به نور…
مرکز اطلاع رسانی و آماری فلسطین موسوم به «معطی» که عملیاتهای مقاومت مردم فلسطین در برابر اشغالگران را رصد و ثبت میکند، نوشت: طی 6 روز (از 18 تا 24 نوامبر)، 224 عملیات ضد صهیونیستی در کرانه باختری ثبت شده است.
پ.ن: ثانیه شمار نابودی رژیم کودک کش و غاصب به تپش قلب افتاده است و هیچ قرص زیرزبانی تا الان این تپش را فروکش نکرده است…