10 اردیبهشت 1403
سر خاک باباجونه و ننه خانوم نشسته بودم، یک پیرمرد و پیرزن داشتند رد میشدند پیرمرد به پیرزن گفت همش تخصیر توئه من شکم آوردم، صددفعه گفتم اینقه شفته به خیک من نبند… یکدفعه پوقی زدم زیر خنده، پدر دخترک گفت خجالت بکش مردم سر خاک امواتشان گریه میکنن… بیشتر »
نظر دهید »
16 مهر 1401
من دلم پاکه… مهم دلشه… چرا آزادش نمیذاری… نیاز دارم بهش، پس فیلترشکن میخوام… چقدر امل و بی کلاس…. آرایش تمیزی هست از تو بعیده… اینها بخشهایی بود از پروژه حیازدایی… زمانیکه گفتیم خواهر من مادر من لااقل احترام… بیشتر »